Thursday 3 November 2016


کشتن شخصیت و نارسیسیسم در ELLE

جزء 5 فیلم اول پر بییننده در فستیوال بین المللی فیلم 2016 ونکوور
بهترین فیلم خارجی اسکار 89 در سال 2016
اکران برای اولین بار در فستیوال کن 2016 و کسب تحسین منتقدین

مهین میلانی
 
Char d’assaut   در فرانسه و Character Assassination  در انگلیسی به معنای کشتن شخصیت افراد است در محل کار، در خانه، و غیره از جانب فردی که در قدرت قرار می گیرد. این امر می تواند از جانب یک قدرت سیاسی، یک قدرت اقتصادی، یک شخصیت فرهنگی مطرح در جامعه، فردی از اعضاء خانواده، یک زن یا شوهر و یا از جانب فردی با ویژگی های خاص در هر نماد اجتماعی صورت گیرد. این عمل به طور معمول با نقشه و طرح قبلی صورت می گیرد و فرد مسلط همواره حواسش در پی انجام طرحش می باشد.

شیوه های گوناگونی برای رسیدن به این هدف به کار گرفته می شود، از جمله شایعه پراکنی و خلط اطلاعات تا برخوردی آمرانه یا اغوا و کنش دوگانه به صورت یک گام به پیش دو گام به پس. از آنجا که هدف سلطه جویی است، فرد اقتدارگر ابائی ندارد اگر گاهی از خود ملایمت هایی نشان دهد، و به محض اینکه طرف را به راهی که می خواهد آورد، حرکت بی تفاوتی از خود نشان دهد و بدین ترتیب فرد مورد هدف را در وضعیت تعلیق قرار دهد تا همیشه خود را وابسته به او بداند.

کشتن شخصیت از ویژگی های عمده ی نارسیسیست هاست. نارسیسیست ها دوست دارند که نابودی فرد را در مقابل خود ببینند. دوست دارند حس ضعف و سستی و ناتوانی را در او ایجاد کنند و از این طریق بر فرد مسلط شوند. این کار را یک مرد نارسیسیست مثلأ از طریق حسود کردن زنی که ظاهرأ با او ارتباط دارد انجام می دهد. از طریق در انتظار گذاشتن او. از طریق بر قرار نکردن تماس. از طریق گاهی مهربان و گاهی سرد برخورد کردن، از طریق نوعی سکس تحقیرکننده از جمله اینکه نخواهد او را ببوسد و او را تشنه نگاه دارد. از طریق خوابیدن با او از پشت. از طریق مدت ها ازخود خبری ندادن و ناگهان شیفته وعاشق بر گشتن، از طریق صحبت کردن از ارتباط های جنسی با زنان دیگر... گاهی شخص ممکن است خود را خسته از دنیا بنمایاند یعنی که قصد خود کشی و از این حرف ها دارد و بدین ترتیب ترحم طرف مقابل را ترغیب نماید، یا خود را دوشخصیتی نشان دهد که حرکات دوگانه اش موجه جلوه کند. به عبارتی یک " وضعیت استثنائی " بوجود بیاورد که فرد مورد نظر را در معذورات قرار دهد.

چنین افرادی معمولأ با یک نفر ارتباط مشخص برقرار نمی کنند. و همواره چند نفر را هم زمان دارند. مسئله ی آنها خیلی اوقات برقراری رابطه ی حتی سکس نیست. قصد ایجاد حس رضایت از سلطه گری در وحله ی اول قرار می گیرد و برای رسیدن به آن هرکاری صورت می گیرد. و هیچ امر اخلاقی و انسانی در بین نیست. اما استفاده از سکس و روابط جنسی یکی از ابزار مهم است زیرا با احساسات سروکار دارد و راحت تر می تواند عامل اجرایی را به هدف برساند.

چنین فردی اگر یک منتقد فرهنگی باشد، و اتفاقأ بسیار دانش و مهارت در این کار داشته باشد، فرد مورد انتقاد را اگر بخواهد جذب کند به عنوان طعمه تا بعد سلطه اش را بر او اعمال نماید، مطلبی بسیار درخور برای او می نویسد، و اگر بخواهد مستقیمأ فرد را به ویرانی بکشد، نقدی می نویسد که دیگر جایی در اجتماع نداشته باشد. و ضربه ای که وارد می کند چه بسا سال ها و حتی پس از مرگ او نیز جای پایش را خواهد داشت.

جالب توجه اینجاست که اگر طعمه به خود آید و خود را از میان معرکه بیرون کند، سلطه گر که قبول شکست برایش سخت است، با سماجت تمام باز به دنبال طعمه هست و از راه های گوناگون می خواهد باز جایش را محکم کند. در زندان گواتمالا حتی وقتی زندانیان اعتصاب غذا می کنند، به زور به آنها غذا می دهند تا سلطه گری خود را محافظت کرده باشند. یک مثلأ عاشق نارسیسیست از راه های گوناگون خود را ظاهر می کند تا دوباره قلب درب و داغون معشوق مغبون را به دست آورد. او فقط با سلطه گری است که می تواند حیات خود را ادامه دهد.

وضعیت استثنائی ( state of exception )

در فیلم ELLE   ( او/مؤنث در زبان فرانسه) ساخته ی " پل ورهوون" هلندی، هیچ هنرپیشه ی زن آمریکائی حاضر نمی شود نقش ELLE  (میشل) را بازی کند، و این نقش به هنرپیشه ی مطرح سینمای فرانسه "ایزابل هوپرت" داده می شود. و شاید به همین دلیل نام فیلم را که از کتاب HO به قلم " فیلیپ دژیان" نویسنده ی متفاوت فرانسوی اقتباس شده است، ELLE نام نهاده اند و نه مثلأ  SHE . و به عبارتی این فرهنگ سلطه جویی و اقتدارگرایانه در میان زنان در فرانسه می تواند بیشتر از زنان آمریکائی وجود داشته باشد.

اما چرا ورهوون شخصیت نارسیستش را از میان مردان انتخاب نکرده است که اسم فیلمش را مثلأ (IL ) بگذارد.

در تاریخ اکثر قریب به اتفاق اقتدارگران و سلطه گران مرد بوده اند. به گونه ای که این پدیده نیز چون بسیاری فجایع به علت کثرتش قبح آن از بین رفته است یا امری عادی تلقی می شود اگر اینجا و آنجا هر روز نمونه هایش مشاهده شود.

یک نارسیسیست زن، با این هیبتی که هوپرت نقشش را بازی می کند، پدیده ایست جدید و بسیار قاطع تر و برا تر و شفاف تر این پدیده را عرضه می کند.

در این فیلم که با یک تجاوز خشن از نوع کینکی سکس شروع می شود،  همه نوع رفتار جنسی چون خیانت، هم جنس بازی، رابطه ی جنسی یک پیرزن با جوانی که هم سن نوه اش است، و کتک کاری در سکس دیده می شود. و پدر خانواده نیز 30 سال در حبس به سربرده است به علت یک کشتار دست جمعی.

میشل، زن 50 ساله که تولید کننده ی فیلم های آنیمیشن است، و چندین نفر زیر دستش کار می کنند در کارش بسیار موفق است و با روحیه ی یک نارسیسیست شرکت را اداره می کند. چنین رفتار از جانب او نسبت به همکارش که او نیز یک زن است دیده می شود. با شوهر این زن رابطه دارد و با خود این زن هم می خوابد. و اینها همه در یک رابطه ی مسلط از جانب میشل و تسلیم از سوی بقیه ی افراد حتی پسرش. با پذیرش ضمانت پسر برای اجاره ی خانه، او را مطیع خود می کند. و در واقع او را طوری تربیت کرده که هیچ اراده ای از خود ندارد. میشل حتی در زندگی شوهر سابقش دخالت می کند و هردو را به میهمانی کریسمس دعوت می کند و طوری رفتار می کند که دوست دختر جدید شوهر سابق را رها کند. 

تجاوز که در اولین صحنه ی آغازین فیلم توسط یک مرد قد بلند ماسک دار صورت می گیرد - کسی که دیرتر می فهمیم جوانی بسیار جوان تر از میشل است و یهودی و ختنه کرده - خشونت از نوع کینکی سکس را با خود دارد. خوب به هرحال تجاوز جنسی به طور معمول با خشونت همراه است زیرا متجاوز شونده در مقابل دفاع برمی آید. اما در این نوع سکس که امر  Submissive و Dominant   از عناصر کار هستند، و خشونتِ با توافق عامل مهمی در آمیزش جنسی دارد با قوانین خاص خودش، در ارتباط با رفتار میشل برگزیده شده است به عنوان یک نارسیسیست خواهان سلطه بر همگان در زندگی کاری و خانوادگی.


 
نکته ی کلیدی فیلم در اینست که میشل در عوض خبررسانی عمل تجاوز به  پلیس تصمیم می گیرد که خود با این امر مقابله کند و در این بین خود نیز از این تجاوز لذت می برد. و در واقع در اینجا خود که به عنوان ابژه ی حمله استفاده شده است، می خواهد نقش سوژه را به عنوان فرد مسلط بازی کند.

این نکته اهمیت بسیار زیادی دارد در شناخت چنین افرادی که می خواهند این سلطه پذیری را به هر بهائی  داشته باشند و از ریسک هیچ نوع خطری ابا ندارند.

میشل خود در مقام شناخت متجاوز بر می آید و در این پروسه کشف می کند که یکی از کارکنانش فیلم انیمیشنی ساخته است که در آن میشل مورد تجاوز یک هشت پا قرار می گیرد و به شکلی در این فیلم نوعی اعتراض به سلطه گری میشل شده است. اما میشل در مقابل عدم اخراج این فرد از او می خواهد شلوارش را پائین بکشد تا آلت جنسی او را ببیند، زیرا با دیدن این فیلم مشکوک شده بود که وی شاید به او تجاوز کرده است. و در می یابد این شخص متجاوز گر نیست زیرا آلتش ختنه نشده است. یعنی میشل در مقام اداره کننده ی این شرکت فیلم سازی به خود اجازه می دهد دست به عملی بزند که از دیدگاه انسانی و قوانین موجود نمی تواند این کار را بکند، اما اختیاراتش به عنوان اداره کننده برای او اختیاری مافوق را بوجود می آورد. به این نوع اختیار "وضعیت استثنائی " نام می نهند. جورجیو آگامبن در هومو ساکر می گوید: " اردوگاه های جنگ جهانی دوم زیر قانون وضعیت استثنائی به صورت یک قانون در می آید" و " فرایافت هایی چون "نژاد" و "اخلاقیات"  با تصورات ذهنی عامل اجرائی مرزش را از دست می دهد". (قسمت سه بخش 7)

در این جا به دلایلی که میشل به عنوان عامل اجرایی در نظر می گیرد کرامت انسانی افراد معلوم نیست که در کجا قرار دارد. و در واقع رعایت دموکراسی و دیکتاتوری در چنین وضعیتی به مویی بند است.

در زندان گواتمالو، زندانیان اجازه ی حتی اعتصاب غذا نداشتند و مجبورشان می کردند که به زور غذا بخورند. در اینجا نیز می بینیم که کوچکترین حق زندانیان به عنوان زندانیان سیاسی از آنان دریغ شده است که با قوانین موجود در تضاد است.  

اما در هرحال با طرحی که میشل از قبل کشیده است، ماهیت متجاوز را کشف می کند. و می بیند که اتفاقأ این همان همسایه ی روبروئی است که با زنش زندگی می کنند و او همان کسی است که میشل حس جنسی شدیدی نسبت به وی دارد به صورتی که توسط یک دوربین از پشت پنجره، او را زوم و هم زمان دست در شورت خود را ارضا می کند. و او کسی است که  میشل در میهمانی شب کریسمس طوری تنظیم کرده بود که کنار دست او بنشیند و میشل از زیر میز پایش را لای پای مرد می برد. و در واقع مرد ماسک دار را میشل پیش از این به سوی خود جلب کرده بود و از طریق سلطه ی ایجاد شده مرد را به تجاوز واداشته بود.

حالا ارتباط علنی صورت می گیرد. و مرد که خشونت عامل تحریک جنسی اوست دیگر نمی تواند کاری کند. میشل او را کتک می زند و مرد را  آماده ی عمل می کند و سکس همراه با کتک انجام می گیرد. و به عبارتی حرکت سلطه جویانه از جانب میشل که ابتکار عمل را در دست می گیرد تکمیل می شود.

و در نهایت تجاوز گر توسط پسرمیشل کشته می شود، کسی که بی خبر وارد می شود و مردی را روی مادرش مشاهده می کند. همکار میشل از شوهرش طلاق می گیرد زیرا میشل خود به او اعتراف می کند که با شوهرش خوابیده است. و آگاهانه این کار را می کند. زیرا دوست دارد به عنوان یک سلطه گر دوست صمیمی اش را ببیند که زجر می کشد. و در مجموع همه و از جمله پسرش و زن او که بچه شان از یک سیاه پوست است نه از خود پسر،  به صورتی برخورد می کنند که گویا هیچ اتفاقی نیافتاده است و همکار زن حتی از میشل می خواهد که حالا که مردی وجود ندارد آنها با هم زندگی کنند. و به عبارتی این همکار که به علت رفتارهای میشل شوهرش را از دست داده و خانه ی مشترک نیز از دست رفته، حرکت های او را نادیده می گیرد و حتی با او می خوابد. و مهم نیست که میشل فردا با فرد دیگری ارتباط برقرار خواهد کرد.

تجاوز گر درست در زمانی کشته می شود که حالا هردو با توافق یکدیگر با هم خوابیده اند. اما میشل در مقابل سئوالات پلیس می گوید که قبلأ چنین اتفاقی نیافتاده است. و بقیه هم دم نمی زنند. این همدستی است که دیگر قربانیان می کنند با عامل اجرائی برای پوشاندن واقعیت. و واقعیت این بود که تجاوز گر فقط کننده ی حرکت هایی بود که میشل از آغاز رهبری کرده بود.  

به گفته ی حنا آرنت کردارهای شیطانی فقط از جانب سادیست ها و دیوها انجام نمی پذیرد. این امر توسط مردم عادی صورت می گیرد که منافع شخصی خود را ترجیح می دهند و دم برنمی آورند و در نتیجه با عامل اجرایی همدست می شوند.


Tuesday 1 November 2016


هیچی که آنجا نیست و هیچی که هست
یادداشتی بر داستان کوتاه جنوار
از مجموعه داستان های کوتاه " پرتره ی مرد ناتمام " نوشته ی امیر حسین یزدان بُد (*)
به مناسبت هشتاد و هفتمین نشست کافه راوی در ونکوور

مهین میلانی
 
تئودور آدورنو:" یک روح آرام عشقش را بر روی یک نقطه از زمین فیکس کرده است؛ مرد قوی عشقش را به همه ی مکان ها توسعه داده است؛ مرد کامل جا و مکانش را از بین برده است"
 داستا ن جنوار چند لایه دارد:
1.      گم شدن هویت
2.      تراژدی
3.      بازگویی دورانی از تاریخ ( جنبش دموکراتیک آذربایجان )

در این داستان نیز مانند داستان " برای مارسیای رذل عزیز " گم شدگی هویت تم اصلی است و من در این یادداشت به این وجه از داستان می پردازم . داستان به لحاظ فرم نیز به طور عمده مانند همان داستان نامه نگاری یک طرفه است از جانب نویسنده ی نامه به فرد مورد علاقه. نویسنده ی نامه، آیدین، به درخواست پدرش که یک فئودال بزرگ در آذربایجان سال 1945 است، پس از 13 سال به ایران باز می آید تا به عنوان پزشک به مردم خود خدمت کند. این زمانی است که رضا شاه را برکنار کرده اند، محمد رضا شاه جوان و بی کیفیت اداره ی مملکت را در دست دارد و زمانی است که شوروی قصد دارد اردوی سوسیالیسم را گسترش دهد و از این رو به جنبش های دموکراتیک در ایران بخصوص در آذربایجان و هم چنین در کردستان هر آنچه در توان دارد یاری می رساند تا بتواند این جنبش ها را برپا دارد و به ثمر برساند. اما به نظر آیدین پرولتاریا در آذربایجان یک جوک مسخره است و جنبش دموکراتیک نمی تواند با وجود فقر و خرافات و بیسوادی در ایران پا بگیرد. فکر می کند که " جماعت به هر یاوه ای دل می بندند". هم چنین در این زمان است که نیروهای انگلیس و آمریکا نیز به علت وقوع جنگ جهانی دوم در جنوب ایران مستقر شده اند و شوروی شمال ایران را تا زنجان در دست دارد. این نیروها تعهد کرده اند که 6 ماه پس از پایان جنگ از ایران خارج شوند.
 جمهوری دموکراتیک آذربایجان کارهایی برای مردم آذربایجان انجام داده که دولت مرکزی هیچ گاه در پی آن نبوده است. برنامه ریزی شده است تا زبان ترکی در همه ی سطوح آموزشی به عنوان زبان اصلی تدریس شود، خدمات اجتماعی قابل توجهی صورت گرفته است. برنامه ای ریخته شده است که زمین های بزرگ از فئودال ها اخاذی شود. و به همین دلیل تنش زیادی در این سرزمین ارباب و رعیتی وجود دارد. فئودال ها نمی خواهند به سادگی از املاک خود دست بردارند. دولت شوروی قوای خود را در ایران برای یاری به جنبش دموکراتیک آذربایجان مستقر ساخته است. لذا عداوت از سوی طرفین دعوا فضایی نا امن و ترسناک بوجود آورده است. وضعیت در کشور بخصوص در آذربایجان بسیار نابسامان است.
وضعیت میانی
زمانی که آیدین به ایران می آید و در تبریز به کار مشغول می شود، بخصوص در آغاز مردم او را که سرووضع مرتبی دارد، عامل انگلیس می بینند، و مش غلامِ خودشان را به این طبیب تحصیل کرده در انگلستان ترجیح می دهند. او حس بیگانگی شدیدی بین خود و مردم حس می کند. به همسرش می نویسد: "این جا تنها مانده ام دایان. این فراق مرا می کشد"، و " انگار نبودم  انگار نرفتم " و "من مال این جا هستم   و نیستم".  در عین حال مسحور مراتع سبز و خاکستری است و عاشق موسیقی عاشیق هاست و کوه سبلان او را جادو می کند. دوگانگی سردرگمی او را رها نمی سازد. به همین دلیل باز برای همسرش می نویسد: " خوف دارم اگر برگردم کنار تو هم احساس تنهایی کنم ".
ادوارد سعید می گوید: " تبعیدی در یک " وضعیت میانی " قرار دارد که کاملأ در شرایط نوین اسقرار نیافته و هم چنین کاملأ از شرایط قدیم سبکبار نشده است، نیمه درگیر و نیمه فاصله گرفته شده است، نوستالژیک و سانتیمانتال است در یک سطح، و مقلدی متبحر یا مطرودی پنهان در سطح دیگر "  
و زمانیکه یهودیان در زمان کشتارشان توسط هیتلر در اردوهای آتش سوزی به فرانسه می رفتند، حنا آرنت می گوید، آنها چون آلمانی بودند، فرانسوی ها آن ها را به زندان می انداختند، و چون یهودی بودند، از زندان بیرونشان نمی آوردند.
در این شرایط است که احساس می کنی خانه نداری. حق نداری. زیادی هستی. از فکر کردن باز می مانی، در انجام هر حرکتی فلج هستی. کارهایی را انجام می دهی چون باید کاری بکنی. ادوارد سعید این وضعیت را " وضعیت میانی" نام نهاده است.
آیدین در خانه بیگانه بود. آیدین البته در نهایت به جنبش دموکراتیک آذربایجان می پیوندد که کشته می شود. شاید هیچ راه دیگری برای خود ندیده بود. به همسرش می نویسد: " من به این ملت مدیونم ". اما این قرار گرفتن در وضعیت میانی است که تو در آن صورت ممکن است به کارهایی دست بزنی که در شرایط عادی چنین عملی از تو سر نمی زند.
چنین وضعیت میانی می تواند حتی برای شهروندانی که تجربه ی تبعید نداشته اند، اتفاق بیافتد. واقعه ی انقلاب جمهوری اسلامی چنین وضعیتی را برای مردم بوجود آورد با گرفتن اولیه ترین حقوق مردم که پیش از آن مردم تا حدودی از آن برخورد بودند. گویی قبل از انقلاب در کشور خودشان زندگی می کرده اند و حالا خود را به کشور دیگری تبعید کرده اند. مردمی که با فرهنگی کاملأ متفاوت زیسته اند، اکنون با سیاست هایی نوین روبرو هستند که خود را با آن غریبه می بینند. باز به گفته ی ادوار سعید " این یک " نقطه ی گره ی حساس " است که در آن آگاهی فرد به طور طبیعی و به سادگیِ یک فرهنگِ صرفِ دوران کودکی نیست، بلکه عوامل تاریخی و اجتماعی نوین او را در وضعیت میانی قرار می دهد.".
 این فرد است که تاریخ را می سازد
 شخصیت اول کتاب " تهران کوه کمر شکن " وقتی پس از انقلاب اسلامی از اروپا به ایران می آید ، سال های سال تلاش می کند تا خود را هماهنگ سازد، ولی هیچ گاه نمی تواند خودش را جزئی از جامعه ببیند. او یک فرد مطرود است. مطرود است از جانب اکثریت افراد معمولی که انقلاب را از خود می دانند و گمان می کنند همگان باید مثل اکثریت فکر کنند، عمل کنند، زندگی کنند. و چون مأمور اطلاعات همیشه او را زیر کنترل دارند.  
وی در نهایت دوباره باز می گردد به مکانی دیگر. او دیگر شاید هیچ وطن دیگری برای خود نخواهد، اویی که هم پدری روس تربیتش کرده بود، هم اروپا را تجربه کرده بود و حالا کشور خودش از نزدیک او را با پنجه های حذف خفه اش می کند. حالا شاید با تئودور آدورنو هم عقیده شود در این عبارت معروفش که " این بخشی از اخلاقیات است که در خانه ی خود غریبگی کنی" . و حتی به آنجا برسد که مانند ادوار سعید پس از سال ها تجربه ی زندگی در غربت با الهام از این عبارت آدورنو بگوید: "وقتی که شما دیگر نگران این نیستید که چه کسی هسیتد و چه کار باید بکنید، از این نقش تا نقش دیگر را بازی کنید، از این زندگی به آن یکی بروید، خود را از این شخصیت به آن شخصیت منتقل نمائید، بسیار الهام بخش است. این همان چیزیست که انسانیت نامیده می شود".
 ادوارد سعید از کنراد به عنوان مردی با سه سنت نام می برد و از گیامباتیستا ویکو، تاریخ نویس قرن 18، به عنوان مردی که آگاهانه تلاش می کرد تا دنیائی را برای خود ایجاد نماید تا با او هماهنگی داشته باشد.  " با این ادراک فکری است که مردم دنیای خود را می سازند. شما حس نمی کنید ادراک فکری شما در قلب هرچیز قرار دارد اما فرد این احساس را دارد. و این فرد است که تاریخ را می سازد. "


تبعیدی ها از مرزها می گذرند
و موانع اندیشه و تجربه را می شکنند
آدورنو می گوید: " تبعیدی می داند که در یک دنیای  مشروط خانه ها همیشه موقتی هستند. مرزها و موانع، که ما را در بین سرزمین خانوادگی محصور می کند، می تواند یک زندان بشود، و اغلب بدون دلیل و لزوم از آنها دفاع می کنیم. تبعیدی ها از مرزها می گذرند، و موانع اندیشه و تجربه را می شکنند."
ادوارد سعید در کتاب " دنیا، متن، منتقد " در بخش " سیاست های سلب مالکیت " می گوید: " وقتی من از تبعید صحبت می کنم منظورم یک امتیاز نیست، بلکه یک آلترناتیو است نسبت به نهادهای حجیمی که بر زندگی امروز تسلط دارند. تبعید امری انتخاب شده نیست. شما توی آن متولد می شوید، یا برای شما اتفاق می افتد. اما با توجه به این که تبعید از تیمارداریِ زخم اجتناب می کند، باید چیزهایی آموخت. هر فرد می بایست یک فردیت وسواسی ( و نه مجازی یا دلگیر) در خود رشد دهد." (استفاده شده  از کتاب تئودور آدورنو فیلسوف و منتقد یهودی - آلمانی به نام  " آن بیرون: به حاشیه رانده شدگی و فرهنگ معاصر".). ادوارد سعید می گوید شاید مشخص ترین نمونه ی یک چنین فردیتی را می بایست در شاهکار او  " نی نی ما مورالیا " یافت که یک خاطره است و در تبعید نوشته شده با نام دیگر آن: " انعکاس یک  زندگی  صدمه دیده".
 آدورنو بر این باور است که تنها خانه ی واقعی در دسترس ، اگر چه شکننده و آسیب پذیر، نویسندگی است. و چه بسا نویسنده ی کتاب " تهران کوه کمر شکن " وقتی این بار به قصد تبعید از خانه که برایش غریب است خارج می شود، تنها خانه اش همین کتاب است تا شرح بی خانمانی اش را در آن بدهد. این مبحث آدورنو بی شک از تفکرهایدگر گرفته شده است که می گوید زبان خانه ی هستی است. یعنی ما در زبان خود زندگی می کنیم.
 Secular Critic
مبحث مربوط به  Secular Criticکه ادوارد سعید در کتاب "دنیا،  متن، منتقد" مطرح می کند، اینست که ما دیگر به خانه به عنوان پدیده ای ناگسستنی چون مذهبی که از کودکی با ما بوده است نگاه نکنیم. Worldliness  یا به عبارتی دنیایی گری یا نگاه به بیرون هایی خیلی وسیع تر از حیطه ی ذهنی ما (وطنی ما) این گفته ی آدورن  را تحقق می بخشد: " یک روح آرام عشقش را بر روی یک نقطه از زمین فیکس کرده است؛ مرد قوی عشقش را به همه ی مکان ها توسعه داده است؛ مرد کامل جا و مکانش را از بین برده است"
 ادوارد سعید زندگی در تبعید را به یادآوری از فیلسوف رواقی، مارکوس اورلیوس می گوید: لازم است که خود را از هر تعلقات و عشق درجا جدا کنیم  و خود را تطبیق بدهیم با آن چه که والاس استیونس " ذهن زمستانی" می نامید:
 " ذهن زمستانی "
باید یک ذهن زمستانی داشته باشیم
تا به شبنم  و شاخه ها بنگریم
و به درختان چناری که برف آنها را در برگرفته است
و می بایست مدت ها در سرما بوده باشیم
تا درخت عرعر یخ زده را
و کاج های سهمگین را
در سوسوئی دور در آفتاب ژانویه نظاره نمائیم
و نیاندیشیم به بینوائی در صدای باد
در صدای چند برگ
که صدای سرزمینی است پر از همان باد
که در همان مکان برهنه می وزد
برای شنونده ای که به برف گوش می دهد
و خود را هیچ نمی بیند
هیچی که آنجا نیست و هیچی که هست
 برگردان: مهین میلانی
از متن به زبان انگلیسی
 (*)  جنوار از مجموعه داستان " پرتره‌ی مرد ناتمام " نشر چشمه – ۱۳۸۷. این مجموعه به  چاپ پنجم خود رسیده است.
برنده‌ی جایزه‌ی هوشنگ گلشیری، جایزه‌ی گام اول، نامزد دریافت جایزه‌ی روزی ‌روزگاری، و فینالیست جایزه‌ی منتقدان و نویسندگان مطبوعات.
یزدان ‌بد به خاطر داستان کوتاه " برای مارسیای رذل عزیز گ برنده ی قلم زرین زمانه از رادیو زمانه شد. چهارسال بعد او نخستین رمانش را منتشر کرد که با نظرات ضد و نقیض فراوانی مواجه شده است [۳]. در سال ۲۰۱۴ دانشنامه بریتانیکا در گزارش سالانه‌ ی خود،‌ از رمان " لک‌نت " به عنوان " اثری نامعمول، قطعیت‌گریز، سورئال، و به شدت مناقشه برانگیز " یاد کرد؛ " رمانی که مخاطب را به تعمق در رابطه‌ی داستان و تاریخ فرا می‌خواند " [۴]. (برگرفته از ویکی پدیا)