Thursday 3 September 2015

واژه ی "کوبیدن" در فرهنگ ما (*) 
مرسی آقای فاضلی
گفت و گویی که شروع کردید، همان چیزیست، همان راهکار اساسی است که اکنون ما به آن نیاز داریم.
درست می گوئید آن مافیای دسته و گروه که شما می گوئید وجود دارند. در داخل و در خارج از کشور. دقیقا وقتی من می گویم زندانی و زندانبان هر دو از یک آبشخور خوراکشان را تغذیه می کنند، به همین معناست. حالا فکرش را بکنید همین آدم هایی که پرویز دوایی از دستشان فرار کرد، اگر به قدرت می نشستند، آیا همان رویه را در پیش نمی گرفتند که حکمرانان فعلی؟ آنها اگر نویسنده ی هم صنف خود را به قول شما له و لورده می کنند، فردا که در کرسی صدارت و وزارت و وکالت نشسته باشند و چماق و توپ و تفنگ و همه جور ابزار رسانه ای و غیره را نیز در اختیار داشته باشند، مخالفین و دگراندیشان را نیز به شدت بیشتر له و لورده خواهند کرد.
متاسفانه این چنین برخورد در فرهنگ ما عمیقأ جای گرفته است. هر فرد، در هر سطح دانش و در هر قشر اجتماعی متاسفانه چنین عمل می کند. به عبارتی این شاید بزرگترین مشکل فرهنگی ماست که در نتیجه ی سالها حاکمیت دیکتاتوری، پدرسالاری و توتالیتاریسم مذهبی ملکه ی فرد فرد ما شده است. ما هر کدام یک دیکتاتور کوچولو هستیم.
و شما می گوئید که نظرات و کتاب این افراد و از جمله آل احمد را چاپ می کردید و سپس او را به شدت می کوبیدید.
اینجای مسئله است که من حرف دارم. کوبیدن یعنی توی سر کسی کوبیدن، کوبیدن یعنی چیزی را در هاون گذاشتن و آن را له و لورده کردن. کوبیدن یعنی از بین بردن.
کوبیدن چیزی است مانند "مرگ بر..." 
من معتقدم چنین مفاهیمی و در نتیجه چنین واژه هایی می بایست از فرهنگ ما، از ذهن ما، از زبان ما حذف شود. وگرنه ما نیز همانند مافیایی که از آن نام می برید، می رویم که بکوبیم و له و لورده کنیم.
بله ما با قاطعیت، با استدلال محقق، با دانش به هر سخنی و به هر کنشی پاسخ می دهیم. اما نه برای اینکه افراد حامل این برخورد ها را بکوبیم. حتی کنش و دیدگاه هایشان را نمی کوبیم. ما با آن ها برخورد می کنیم. با استدلال و علم نشان می دهیم که چرا فکر می کنیم رفتار و کردار نادرستی را پیش می گیرند.
قبل از هرچیز لازم است آنها صداقت و رفاقت را در برخورد ما حس کنند.  
دوم اینکه عمیقا حس کنند ما برای دوستی آمدیم نی برای دشمنی 
سوم اینکه آنها باید حس کنند ما خود را صد در صد نمی دانیم و جا می گذاریم که شاید ما نیز اشتباه کنیم و چه بسا روزی دیدگاه های آن ها را بخشا یا کاملا بپذیریم.
چهارم اینکه کم کم این حس را در همگان ایجاد کنیم که انتقاد از خود امری است متین و افراد فرهیخته به آن می پردازند. لذا انتقاد از خود صمیمانه قبل از هرچیز راه را می گشاید برای برخورد به دیگران
و  اما مهم تر از همه بدون عشق نمی توان هیچ گامی برداشت.
تصور کنید فرزند شما پسری است بالغ ولی بی ادب و خشن. هم از امکانات شما بهره می جوید و هم اعتنائی به برقراری یک رابطه ی محترمانه ندارد.
در این میان شما می توانید این پسر را از خانه بیرون کنید و برای همیشه عداوت را بین خود و او بر قرار سازید؛ می توانید شما نیز چون او خشن باشید و بی اعتناء به حقوق جمعی و فردی او جنگ هرروزه را سامان دهید؛ و می توانید روشی در پیش گیرید که او به رفتار نامتناسبش پی ببرد و هم رابطه ای خوب مستقر گردد.
شما عاشق فرزندتان هستید. ولی با پدیده ای روبرو شده اید که احساس می کنید لنگ می زند. که احساس می کنید این برخورد نامتناسب برای فرزندتان هم مناسب نیست، زیرا او فردا در اجتماع تو دهنی های محکم خواهد خورد. و چه بسا در این میان پی ببرید شما نیز رفتارهایی را درپیش گرفته اید که می توانسته است بخشا سبب ساز خشونت گرایی در او شده باشد. بچه ها نعمت خوبی هستند تا ما را تعدیل کنند. مراوده و همزیستی با نسل های جوان تر بسیار خوب اشتباهات ما را برای خود ما عیان می سازد و به ما می آموزد راه و روش مدارا را . محمد مختاری را به یاد بسپاریم.
"شاعر صدای خداست"
براهنی در همان سخنرانی که صحبتش را کردم گفت "شاعر صدای خداست". شما می دانید این حرف یعنی چه. صدای خدا یعنی وحیی که از جانب خدا نازل شده است. یعنی که شما پیامبرید. یعنی که دیگر کسی حق ندارد حرف روی حرف شما بزند.
خوب کسی که چنین تفکری را فرموله کرده است، به همان امامی می ماند که آیه های قرآن را دستورالعمل قرار می دهد و تخطی کار از آن آیه ها مهدوم الدم است یا برطبق قرآن کسی را که به آن ایمان نیاورد باید با او جنگید، و هرکسی که دم به دم ندهد یا حتی چون منی گزارش مو به مویش را می نویسد و غیر قابل انتظار است و خوشایند سخنران نیست زیرا سخنران در آن حرف هایی زده است که گمان نمی رفت کسی آن ها را پابلیک کند، باید تخطی شود، باید حذف شود. آری درست می گوئید "راحت دست به چاقو" می برد.
با حسین شرنگ نیز مصاحبه ای داشتم. هنگام مصاحبه با یک شیشه ودکا حاضر شده بود. من این امر را در متن مصاحبه ام آوردم، نه به عنوان انتقاد بلکه به عنوان رفتاری که مختص یک فرد می تواند باشد برای معرفی بیشتر او...حسین شرنگ یک نامه نوشت به روزنامه. در آن نامه تعدادی اشتباهات فنی در متن من ذکر کرده و سپس گفته بود: "مهین میلانی مرا چیز خور کرد و این حرف ها را من زدم".
سینا سرکانی در آغاز به نظرم رسیدم که شعر های خوبی می گوید. ولی هرکار کردم راضی نشدم با او مصاحبه ای کنم. زیرا به تدریج در کارهای مشترک موقتی که با هم داشتیم احساس کردم او به عنوان یک شاعر، یک فرد خود شیفته است که گمان می کند همه باید در اختیار او باشند. و طبعا این حس را در شعرهایش هم اگر چه بسیار نهفته، یافتم.
مثال های زیاد دارم به علت حرفه ام و تنوع فعالیت هایم.
حال من باید چگونه با اینها برخورد کنم. اگر بخواهم مثل خود آن ها رفتار کنم که با آنان هیچ فرقی نخواهم داشت. آقای پیام رفیقی مطلبی در برخورد به برخورد من نسبت به کامنت شما به متن آقای نگهبان در فیس بوک من نوشته اند.
مبحث کلی ایشان را قبول دارم و مثالی که از رفسنجانی می زنند و نوع برخورد طیف های مختلف راست تا چپ. اما نوع لفاظی و لحن و کلماتی که در برخورد با نیروها ی چپ و دیگر نیروها به کار برده می شود، همان روشی از نوع "کوبیدن" است که من با آن مخالف هستم. و غیرقابل انتظار نیست که آنان نیز با همین لحن ایشان را بکوبند.
دیکتاتور منش ها به خود اعتماد ندارند و خود شیفته ها خود را برتر از هرکس می دانند ودیگران را حذف می کنند. خوب ما چگونه باید با آنها برخورد کنیم؟
اگر مستقیم توی دلشان برویم و بگوئیم که شما دیکتاتور هستید، یا خود شیفته اید، یا چاقو کش هستید و حرف های باسمه ای می زنید، و به عبارتی مکرر آنها را بکوبیم و بکوبیم، اولین کاری که کرده اید دشمن تراشی برای خود است. و نتیجه ی این کار همان عداوت و بیشتر کردن فاصله هاست و سوء تفاهم هایی که هیچ گاه برطرف نمی شود. و گفتار ما هرچند متین ره به جایی نخواهد برد.
اخیرأ فیلم مستندی دیدم به نام "ایرانین" از مهران تمدن، مستند ساز ساکن در فرانسه. او با چهار آخوند و طلبه ی میان سال و جوان در یک خانه برای چند روز با هدف همزیستی زندگی می کند. در این فیلم، نوع نگاه برای تغییر بسیار زیباست. این فیلم در عین حال نشان می دهد که این سه آخوند و طلبه، حاضر شده اند با یک لائیک به طور موقت زندگی کنند، و علیرغم نظریه های سفت و سخت، می توانند در مقابل دیدگاه های کاملأغربی مهران تمدن نرمش داشته باشند، و در عمل در برابر کنش هایی به فکر فرو روند. اگرچه صراحت در بیان آن نداشته باشند. و اگر چه شرعأ با آن مخالفند.
با این دیدگاه و با این نقطه نظر است که من در شرایط امروز جایی برای انقلاب های حکومت برانداز با یک جنگ رو در روی خصمانه نمی بینم.
اگر بر این اساس بخواهیم حرکت کنیم، می توانیم با حکمرانان و هم با کسانی که اگر جای آنان بنشینند همانگونه رفتار خواهند کرد، شام افطار صرف کنیم و به گفت و گو بنشینیم. با رعایت نکات چندگانه که در بالا ذکر کردم. و این به معنای مشارکت در ظلم و بیداد و زندان و دیکتاری نیست، بلکه برای راهیافت هاییست به منظور یافتن راه حلی برای رسیدن به آنچه گمان می کنیم درست است.
بسیار دشوار است. می دانم.
 مهین میلانی
با احترام به شما آقای حسین فاضلی (نانام) که یک فیلم ساز بسیار خوب، پسا مردن و موشکاف هستید
و با آرزوی روزهای بهتر
مهین میلانی
با احترام به شما آقای حسین فاضلی (نانام) که یک فیلم ساز بسیار خوب، پسا مدرن و موشکاف هستید
و با آرزوی روزهای بهتر
MAHIN MILANI مهین میلانی
  August 30
(*) این مطلب را من به دنبال نوشته ی من: " آیا چیزی مثل زندانی و زندانبانوجود دارد؟"  بر مطلب آقای نگهبان و کامنتی که آقای حسین فاضلی  و هم چنین آقای پیام رفیقی نوشته بودند، نوشتم و در فیس بوک آقای نگهبان پست شد.
برای سهولت برقراری ارتباط بین استدلالات من و دو کامنتی را که آقای فاضلی قبل و بعد از این نوشته در فیس بوک آقای نگهبان پست کرده اند، این دو کامنت را نیز در اینجا می آورم. هم چنین کامنت آقای رفیقی و نوشته ای که توسط آقای مجبتی طالقانی از طریق ایمیل دریافت کردم. 
مرسی خانم میلانی
ابتدا اینکه تحمل حرف ضد خود به معنی تایید آن نیست. من آل احمد را مرتجع می دانم. اما اگر ناشر بودم و او هم زنده بود و کتابی نوشته بود و برای چاپش کسی را پیدا نمی کرد حاضر بودم کتابش را چاپ کنم. چاپ می کردم و بعد هم به شدت و بی ملاحظه آن را می کوبیدم! این را رفتار درست می دانم. مطلقن تن به سانسور دیگران- از جمله دشمنان فکری خودم- نمی دهم. اما به کسی هم نان قرض نمی دهم. آن افرادی که در کامنتم اسم بردم دقیقن بر خلاف این عمل می کردند. مافیایی دسته و گروه تشکیل می دادند. به خودی ها باج می دادند و غیر خودی ها را به زشت ترین وجهی له و لورده می کردند. نه تفکرشان را: خودشان را، شخصیت شان را، هویت شان را، دار و ندارشان را، جد و آبادشان را!! پرویز دوایی که آدم خوش فکر و بسیار محترمی ست و این را به سابقه ی دوستی چند ساله مان در اروپا می گویم و اتفاقن در اوایل دهه ی هفتاد میلادی از دست همین جمع ها فرار کرد و برای همیشه به اروپا رفت، می گفت " حسین آقا همیشه می خاستند آدم را بزنند. تا با کسی اختلاف پیدا می کردند می خاستند بزنند!". یک تفکر باسمه ای میلیتانتی در جمع روشنفکران ایرانی حاکم بود (و هنوز هم در بین به اصطلاح "متعهدها"مان هست) که هم از شعور نازلی برخوردار بود و هم راحت دستش به چاقو می رفت! این تفکر را باید اول کالبد شکافی کرد و بعد به کناری گذاشت.
 
و اما در مورد "نسخه پیچی" برای داخلی ها که فرموده بودید، بله، به هر انتقادی می شود "نسخه پیچی" گفت- و نه فقط در زمینه های اجتماعی و فرهنگی که موضوع بحث ماست. یک دختر ۱۶ ساله هم که می خاهد به پارتی برود در جواب مادرش که می گوید فلان لباس را نپوش و شب قبل از بهمان ساعت خانه باش می تواند بگوید "برای من نسخه نپیچ"! این حرف را در هر موردی می توان زد. شما به صرف خارج بودن و "دور از محیط بودن" نیست که نسخه پیچ می شوید: به دلیل هر اختلاف و تفاوتی می توان به شما نسخه پیچ گفت: اختلاف طبقاتی، تفاوت سنی، گرایش جنسی...! اگر بخاهیم این راه را برویم که باید چند میخ کت و کلفت در تابوت نقد اجتماعی بکوبیم و به مراقبه ی اجباری بنشنیم!... 
برسیم به حرف دوستتان در مورد تفاوت ایشان با جناب خلخالی... بله، عده ای بی تردید فقط همین تفاوت را باآقای خلخالی دارند که عمامه سر نمی کنند. اما من معتقدم که تفاوت های بیشتری با ایشان دارم. اگر نداشتم جا نداشت که از ایشان انتقاد کنم و بله احتمالن در افطاری های وزارت ارشاد هم با کمال اشتها شرکت می کردم و شاید با اشتیاق آدم هم می کشتم! اما فکر می کنم که فرقم با خلخالی فقط در عمامه سر نکردنم نباشد. امیدوارم که اشتباه نکنم...
درود بر شما
 
نه خانم میلانی، منظور من از "کوبیدن" کوبیدن شخص آل احمد نبود: کوبیدن نظرات و عقایدش بود. با آن مشکلی ندارم. البته اگر بشود به توصیه شما مانند مادر ترزا از در وارد شد و فرد مورد انتقاد را اول عاشق خود کرد و بعد به بحث پرداخت که خب، بله، عالی می شود. کار قشنگی خاهد بود. قشنگ اما- از دید من- غیر ضروری.
و البته در نظر داشته باشید که "کوبیدن" نظرات دیگران به معنی خورد و خاکشیر کردن خشونت بارشان نیست: به معنی انتقاد صریح از آن هاست. می توانید "کوبیدن" را بردارید و به جای آن بگذارید "انتقاد کردن". یک نمونه از انتقاد کردن های بنده را در کامنتی که برای علی نگهبان عزیز گذاشته بودم مشاهده فرمودید. تحلیل مشخص از شرایط مشخص!
و اما در مورد آن "ناقد بزرگ" که فرموده بودید، بله، مسلم است که اوخود را خدا می پندارد. ولایت مطلقه ی فقیه مگر فقط یک مقوله ی مذهبی ست؟ در فرهنگی که شبان رمه گی از سر تا پایش می بارد و نوچه پروری شعبان بی مخی همانقدر در چاله میدان هایش رواج دارد که در محافل ادبی و فکری اش، چرا ادیب نتواند ولی فقیه شود؟ ...  
در این فرهنگ کمتر کسی جرات می کند که به "مقدسات" ادبی بپردازد و در آن ها تحقیق کند. نگاه انتقادی به چیزهایی بی اعتناست. نام و نشان یکی از آن چیزهاست. اقتدار و اتوریته یکی از آن چیزهاست. در گذشته پیش آمده که علی نگهبان مطلبی نوشته یا من حرفی زده ام و حضرات متساوی الاضلاع رم کرده اند و گونه ای واکنش نشان داده اند انگار هویت ادبی شان شیشه است و حرف های امثال من و علی نگهبان سنگ! البته بیشتر این هویت ها شیشه ای ست. اما نه ما سنگ پرانیم و نه من یکی علاقه ای به شکستن شیشه های جورواجور دور و برم دارم! آنچه که ما می کنیم تنها نشان دادن ترک هایی ست که فی الحال بر این شیشه ها نشسته. نه اینکه این ها- این شیشه ها- به خودی خود مهم باشند. نه، مشکل خود شیشه ها نیستند: مشکل فرهنگی ست که شیشه ی شکسته تولید می کند! ... سانسور و خودسانسوری کار و بار شیشه ی شکسته است!
 
از سوال های ابتدایی باید شروع کرد. اولین سوال برای من این است: چه فرقی هست میان تاجری که کفش می فروشد و تاجری که حقیقت؟ گیرم که این دومی در قاب و قالب فرهنگ برتر (مثلن ادبیات) کار کند و محافظانش محفوظاتش و واژه های پرطمطراقش باشند؟
و در آخر ممنون بابت کمپلیمان خانم میلانی اما من به هیچ عنوان خودم را پسامدرن نمی دانم. کلن برای این تقسیم بندی ها قایل به هیچ ارزشی نیستم و این را بارها گفته و نوشته ام... با این همه ممنون.
 
سال پایانی ریاست جمهوری دوره ی دوم رفسنجانی، وی به دیدار مقام عالیرتبه نظام میرود تا یک دوره ی دیگر در ریاست جمهوری باقی بماند. وی قصد داشت که یک کانال آبیاری مدرن در شمال ایران، از آستارا تا مشهد ایجاد نماید؛ آنزمان از جناح راست گرفته تا چپ داخلی و اپوزیسیون ملی و کمونیست و مشروطه همه ای داد بی داد برآوردند که :"ای وای! دمکراسی نابود شد!" گویا دمکراسی بطور کامل داشت در ایران پیاده میشد و تنها دوره ی سوم رفسنجانی" رشته ی دمکراسی را بر باد میداد! (اینها همانها هستند که اکنون "استفان هارپر" را که با هزار دوز و کلک قصد دوره ی چهارم نخست وزیری دارد را کاملا قانونی میدانند!) مسلما با این خواسته ی رفسنجانی از جانب "نظام" موافقت نشد، حتی جناح راست تعبیر "اکبر شاه" را درآورد و "اپوزیسیون نادان" هم آنرا تکرار کرد. اما حقیقت اینست که رفسنجانی نسبت به همه در آنزمان مترقی تر بود، ترقی خواهی به بوق و کرنای لفاظی چریک و ملیگرا و انقلابی نیست، که به آنست که به فکر روز مبادا باشیم. امروزه آلمان بروی برکه های خود یک نایلون وسیع قرار میدهد تا از تبخیر آنها در تابستان خودداری کند، حالا تو بگو رفسنجانی آخوند است، آلمان و مرکل هم آخوند هستند؟! چریک فدایی خلق و مجاهد خلق و سلطنت طلب دو آتشه که نمیفهمند و شعار "اکبر شاه" میدهند، از مرتجعترین و واپسگراترین اقشار جامعه ی ایران نیز عقب افتاده ترند. کسی که در دهه ی هفتاد درک میکند که کالای "آب"، استراتژیک است، نمیتواند "اکبر شاه" باشد. "شاه و مرتجع" همان کمونیست های انگلیسی، مجاهدین خائن، سلطنت طلبان آمریکایی و جناح راست واپسگرا هستند، هنگامی که اپوزیسیون با جناح راست در تخریب تنها رهبر جریان پراکتیک و استراتژیست ملی همراه میگردد جز اپوزیسیون خائن، انجمن اختاپوسی دایناسوری مخالفین و مزدوران موساد و نتانیاهو چه نامی میتوان بر آنان نهاد؟ ممنون از مطلب خوبتان خانم میلانی عزیز
31 Aug. 2015
 
مجتبی طالقانی
August 30, 2015
مقاله شما در ونکوور بیدار در پاسخ مطالب آقای علی نگهبان  و پی نوشت آقای  نانام  را خواندم . متشکرم که  هم مطالب اقایان و هم پاسخ خودتان را ارسال کرده بودید. جوابیه شما به نظر من حق مطلب را ادا کرده است و گفتنی ها هم  در مورد " زندانی و زندان بان" و هم در مورد آن پی نوشت گفته شده است. من پاسخ های شما را معقول و مناسب می دانم اما در یکی دو مورد از جوابیه شما حرفی دارم که تصور میکنم ارزش گفتن و شنیدن داشته باشد.
اول اینکه جایی که میگویید فرقی بین زندان بان و زندانی نمی بینید و همه از یک آبشخور آب خورده ایم به نظر اغراق شده می آید. در اینکه ما همه فرهنگ مشترکی داریم و در نقش های مختلف عملکرد های متفاوت داریم سخنی نیست اما این طور هم نیست که خشک و تر را یکسره با هم بسوزانیم . آدم هایی که از فرهنگی مشترک آمده اند ضرورتا عملکرد مشترک ندارند. بعلاوه فرهنگ چیز ثابتی نیست و عمل روزمره ما آنرا تثبیت میکند و یا تغییر میدهد و اتفاقا سهم تغییر بیشتر است به این دلیل ساده که بسیاری چیزهای مربوط به فرهنگ حتی چند دهه قبل امروز به نظر عجیب و غیر قابل قبول میرسد.
آدمها هم فرهنگ را به ارث میبرند و هم مرتبا آنرا تغییر میدهند .چیزی که به ارث میگذارند همان نیست که به ارث برده اند.بعضی ها به گذشته می چسبند و در مقابل تغییر می ایستند و برخی دیگر خواهان تحول و روش های تازه اند بی انصافی است که زندانی و زندان بان را به یک چشم نگاه کنیم. اگر غیر از این باشد جایی برای تفاوت های فردی و فرهنگی و طبقاتی و حتی جغرافیایی و منطقه ای باقی نمی ماند. این موضوع مختص ما و فرهنگ ما نیست . همه جوامع بشری مراحلی از تمدن را از سر گذرانده اند و همچنان می گذرانند. هر چه زمان میگذرد جوامع کامل تر و متعادل تر می شوند و نکته این جاست که محرک و موتور این گذار همان تفاوت ها ی جا گرفته در یک فرهنگ مشترک است. همان تفاوت زندانی و زندان بان.
البته راه پر افت وخیز است و مسیر آسان و خطی و صراط المستقیم نیست . اما در نهایت روند کلی به سوی بهبود و توسعه است . هم در عرصه فنی و تکنولوژیک وهم در صحنه طبیعت و محیط زیست و هم در عرصه اجتماعی . اینها خوش خیالی و توهم نیست . ما از گذشتگان مان بهتر زندگی می کنیم رفاه بیشتر داریم جامعه سازگار تر داریم و بسیار از هم خبر داریم و خبر ایجاد میکنیم.
داعش هست  بوکوحرام هست و گردن زدن ها و آدم سوزی ها و اسیر و برده گرفتن ها - نه در آن مقیاس که کشتی کشتی از افریقا به امریکا می رفت- همه این ها هست استفاده دولت ها از کوچک تا بزرگ از آنها هم هست . دیکتاتورها و زندان ها و شکنجه گاه ها هم هستند. اینها هست و فراوان هم هست و از گذشته های دور بوده است. اما نگاه به آنها چون گذشته نیست. قبلا عادی و قابل قبول بود و امروزه قبیح و وحشیانه است. پیشتر کسی اصلا خبر دار نمی شد و حالا به فاصله کوتاهی هم باخبرند.  . اینها همه دست آورد کوششهای نفس گیر و تحمل فشارها و بد نامی ها و شکنجه  ها از سوی کسانی است که همه فرهنگ گذشته خود را نپذیرفته بودند و بر علیه نادرستی ها آن مبارزه کرده بودند. ما همه سر در یک آبشخور فرهنگی داریم  اما همه یک جور نیستیم و با بر سرگذاردن عمامه خلخالی نمی شویم. همه آخوند ها هم خلخالی نیستند و نبودند.
دومین موضوع به افطاری خوردن مربوط میشود. با همه کس میتوان افطاری خورد و و مشکل از کنار هم نشستن نیست. اما نکته ای این جا هست که جای حرف دارد. در چه شرایطی و در چه حالتی کناره سفره دیگری می نشینید. از احترام یا ترس از سر تغییر دادن و اثر گذاردن و یا به قصد سود و منفعت شخصی بردن. هر دو سوی سفره دلایلی دارند که کنار هم افطاری می خورند. بعلاوه باید دید که سفره درچه شرایط و موقعیتی است.  به پای سفره ای که صاحب آن  دست بالا و موقعیت برتر دارد رفتن دیگر مدارا و انعطاف نیست. کدام یک از آن هنرمندان قادر بوده اند که سفره انداز را تحت تاثیر قرار دهند و یا حد اقل در شرایط برابر با هم صحبت کنند.
سخن مخالف را با شکیبایی  و دقت شنیدن  و برای رای دیگران احترام قایل شدن و قصد تبادل اندیشه داشتن با زبونانه و به امید مرحمتی در محضر حاکمی نشستن زمین تا آسمان فرق دارد و شایسته هیچ اهل فضلی نیست.
مجتبی طالقانی
August 30, 2015
 
MAHIN MILANI مهین میلانی