Sunday 11 September 2016


در انگلیش بیچ   (English Beach)
مهین میلانی
 
 


در انگلیش بیچ   (English Beach)
هنگام غروب
هرچیزی می تواند رخ بدهد

 
لایه های آرامِ آب موج موج
زیر واپسین شلاله های آفتاب
تلاطم عمق اقیانوس آرام را
نتوان پوشاندن
 
شکوهِ فرودِ پرنده در انحنای چرخشی پرشتاب
در سایه روشن احاله ی روز به شب
در شکار حبه ای انگور از دست غریبی آشنا
با بال هایی گسترده از خواهشی بی چون و چرا
اندوهِ نهفته    گم   غریبِ  نا آشنا را
فرو می گذارد

 
و آنگاه خنکیِ زودرس آخر تابستان 
در نارنجی و سرخِ غروبِ آفتاب به گرمی می گراید
گام های سست، ره می گشاید چابک
چیزی زیر پوست می غلطد
زندگی باز می خندد
 
سربالائیِ چمن زارِ ساحلی از سرِ اتفاق
تو را به نقطه ای می کشاند که دیده شوی
چشم ولی بسته می شود
دیدی ندیدی

 
اما مگر می شود؟
گاه رشته ها چنان به هم پیوسته
که خطای رابطه گم می شود
که آن تپش کشنده ی قلب
که آن لرزش لحظه های قبل از دیدار
که آن بی تابی پائین و بالای عشق
موج موج سر بر می آورد.
تلاطمِ عمقِ آب جوشان است
 
چشمِ بسته ولی می بیند تورا
تو را نشسته در کمین
در انتظار یک جنبش
جنبش اما در اعماق است
 
آرام بر می خیزد
پشت می کند به سویی دیگر
آهسته گام بر می دارد

 
گفتی بسته شد
کتاب خوانده را باز نمی کنند
اما باز می شود
اگر کتاب کتاب باشد

 
دقیقه ای بیش نمی گذرد
نشسته است به انتظار
در گوشه ای دنج
درست در سر راه تو
در تلاطمی عمیق
در آرزوی کلامی با تو
آتشفشانی خاموش    گدازان
 
 
که شود اندوهِ خاطره ای سنگین فراموش کرد
اما.....
نتوان لطافت مهرِ نوازش را
 
4 سپتامبر 2016
ونکوور