Wednesday, 11 May 2016


سیاسَنبو، شاهکار محمد رضا صفدری،

رویکردی نوین در ادبیات ایران

واژه ی "گُل" برای آلت تناسلی مرد

 


سه داستان از کتاب "سیاسَنبو" از جانب "کافه راوی در ونکوور کانادا برای هفتاد و هفتمین نشست جلسه ی کافی در نظر گرفته شده است که در روز 10 ماه مه بررسی خواهد شد


مهین میلانی


راوی خطابش به بچه است در بغل مادر. همراه همه ی ماجراهایی است که بچه شاهد آن است. گویی پا به پای بچه ی تازه " پا به راه شده" گام برمی دارد. دو چشم اوست. دو گوش اوست. احساس و قلب اوست. گویی همان بچه است که دارد سخن می گوید. هیچ کلمه ی زائد و حواشی در متن دیده نمی شود. در عین حال واژه هایی که به کار گرفته شده اند بسیار مهربان اند حتی زمانی که با نفرت در وصف خارجی ها می نویسد: " به بوقلمون هائی می مانند که پرهاشان ریخته باشد "، یا وقتی به پاسبان "دیلاق و سفید خاره" که مجیز آنها را می گوید و بر علیه مردم با آنها همدستی می کند می گوید: " ای گه به گور اون بابای قرمساقت! مگه کوری؟". واژه ها مهربانند همان گونه که مادر بچه، همان گونه که عمو، همان گونه که همسایگان و رفقای یک دل در مقابل ظلمی که بر آنان روا می شود. و به زمان حال سخن می گوید. و هم یاری و اتحاد کارگران در مقابل ظلم پاسخی است، واکنشی است طبیعی در برابر تجاوز ها و حق کشی ها. و نفست بند می آید در حول و ولا و تردید در ایستادگی و در تزویرها و جنایت هایی که در لحظه لحظه ی زندگیشان با آن درگیرند


این شکل گویش داستان رویکردی نوین است در ادبیات ما.

1-    صمیمیتی بی بروبرگرد با خواننده برقرار می سازد؛ صمیمیت و ابراز همدردی با یک بچه که شاهد حقارت، ستم، ظلم، تجاوز، حق کشی، گرسنگی، بی خانمانی، حضور خارجی ها در ایران، و وابستگی عوامل ایرانی آن است.

2-    قصه گو روایت می کند ماجرا را همانگونه که گویی ماجرا هم الان اتفاق افتاده  و بلافاصله آن را برای کسی می گوید. فقط ماجرا را. هیچ کلمه ی زائد، توصیف اضافی، حواشی نامربوط در متن وجود ندارد.

3-    دقت کنید کنید به واژها، بخصوص آن ها که محلی هستند. "گُل" را برای آلت تناسلی مرد به کار می برد. در حالی که در فرهنگ فارسی از آلت تناسلی مرد به عنوان "دسته بیل" و  "دسته خر" و "معامله" و ...استفاده می شود. صفدری به زبان محلی از "گُل" سخن می گوید. حتی زمانی که از تجاوز خارجی ها به زنان بومی حرف می زند. باید در پس کله ات آلت تناسلی را به طور طبیعی یک "گل" بدانی که آن را گل بخوانی. زیرا این گل است که حیات می بخشد، این گل است که اعجاز می کند و شادمانی و شعف ایجاد می کند، این گل است که مهربانی را می افزاید. این گل است که تکثیر می کند. با اینکه این تکثیر در داستان های صفدری مایه ی درد سر است واگر چه این گل از جانب مهندس های فرنگی در خوزستان مایه ی تجاوز، قتل، تزویر و دروغ و اخراج و نفرت و واکنش می شود.


داستان  پرخون نفست را می گیرد

 
در چند جمله ی اول داستان وضعیت عمومی مادر و بچه و عموی بچه که اکنون سرپرست آنهاست و شرایطی که آنان در آن قرار دارند در مقابل خواننده گذشته می شود: " چند روز بعد، جسد ورم کرده ی پدر از دریا بالا می آید و خانه به دوشی شروع می شود. عمویت – السنو – می رود آبادان تو شرکت نفت کار می گیرد. تو ومادر هم می روید. تازه پا به راه شده ئی و مادر شب باقلا پخت می کند صبح تو خیابان می فروشد. اگر یادت باشد، نگاه دریده ی شاگرد شوفرها را می بینی که ازچاک پیراهن مادر می رود پائین"

 خواننده ی آگاه به اوضاع و احوال آن زمان در دوران ملی شدن نفت، خیلی سریع می تواند با خواندن یکی دو صفحه تا آخر ماجرا را بخواند همانگونه که در داستان آمده است. اما داستان آنچنان واقعی و پرخون پی گیری می شود که یک بند تا آخر داستان نفست را می گیرد. شرایط سیاسی - اجتماعی دوران ملی شدن نفت در جنوب ایران در میان کارگران ساختمانی که در "کپرآباد" زندگی می کنند، و برای خارجی هایی که مثل " ملخ مصری "... " گله گله با زن و بچه هایشان وارد می شوند"، خانه های زیبا می سازند، در این داستان کوتاه لپ مطلب را ادا می نماید.

داستان به زبان حال است
به تعبیری حال و هوای حال را عیان می کند

داستان به زبان حال نوشته می شود. و این از جهتی می تواند این معنا از آن مستداع شود که می تواند این اتفاق در هر گوشه ی دنیا مکرر شود. هم الان نیز آن چه در ایران ما رخ می دهد چندان دور نیست از آنچه که ما در این داستان می خوانیم.

اگر در آن زمان مهندس فرنگی و یاران ایرانی اش به خود اجازه می دادند بر کارگران ایرانی نه که فرمان برانند که تحقیرشان کنند، به زنهایشان تجاوز کنند، به طور دائم در نگرانی اخراج نگاهشان دارند، حق الزحمه ی آنها را ندهند و آنها را به قتل برسانند، آیا در حال حاضر ما با چنین اعمالی از جانب خودی ها بر خودی ها روبرو نیستیم؟

به طور قطع برخورد برنامه ی اخیر فرزاد حسنی مجری صدا و سیما را دیده اید که چگونه مردی را که در مسابقه شرکت می کند با لحنی تند و تیز و آمرانه تحقیر می کند به صورتی که ویدئوی این برنامه دست به دست در فیس بوک و دیگر رسانه های دنیای مجازی می چرخد. و این البته اولین حرکت نفرت انگیز این مرد در میان مردم نبود. با آزاده نامداری که همکار اوست ازدواج می کند. پس از 9 ماه همسرش عکسی از چهره ی کتک خورده و سیاه او در فیس بوکش می گذارد. اما مجبورش می کنند که پس از چند روز عکس را از فیس بوک خود بردارد. رسانه ها به جای اینکه فرزاد حسنی را مورد سئوال قرار بدهند که به چه حقی زنش را این چنین کتک زده است، تیغ حمله را به سوی همسرش می برند که چرا این عکس را در فیس بوکت گذاشته ای و طوری برخورد می کردند که گویا از او گناهی سرزده است و پس می بایست کتک بخورد. همان چیزی که در سوره ی نساء قرآن بر مردم نازل شده است. حتی فرزاد حسنی جوسازی می کند و او را به نوعی به همکاری  با سازمان مجاهدین نسبت می دهد. خوشبختانه آزاده نامداری اجازه ی طلاق را با هوشیاری پدرش داشت. طلاق می گیرد ولی دیگر جایی در صدا و سیما ندارد. و فیلم مستندی که ساخته بود و قرار بود پخش شود، الان خاک می خورد. اما فرزاد حسنی هم چنان در پستش باقی می ماند و هیچ برخوردی با حرکت او نمی شود.

و فراموش نکنیم چگونه امر به معروف و نهی منکر با زنانی که اندکی موهایشان بیرون از روسری می ماند با چه حقارت و مجازات هایی برخورد می کنند. فراموش نکنیم که به زنان و مردان دگر اندیش در زندان ها تجاوز می کنند. زنان بیوه در ایران به سختی زندگی به سر می برند.

در ایران امروز بسیاری از افراد که در مصدر یک نهاد رسانه ای، یک سازمان انتشاراتی هستند، و مسئولیت سازمانی را به عهده دارند به خود اجازه می دهند که هرزمان که بتوانند به صورت های گوناگون فردی را به زیر اتوبوس بکشانند. یک نماینده ی مجلس به طور علنی در مصاحبه ی مطبوعاتی گفت که روزنامه ی شرق فاسد است و حق سئوال ندارد. به خبر نگار دیگری گفت که چون از مسئله آگاهی ندارد پس حرف نزند.

" السنو {عموی بچه} وامی گردد و منقل پر آتش را از پشت رو سرشان {خارجی ها} خالی می کند. شاید نعره شان به گوشت نشسته باشد. چون همان دم اَکوسیاه  چماق می کشد و سر و سفتی کتک شان می زند: به قصد کشت." و این در زمانیست که مهندسین فرنگی می خواهند مادر بچه را به زور تصاحب کنند و آنقدر وقاحت دارند که اسکناش نشان می دهند که برای یک شب با او بخوابند.  همیاری اهالی محل در پشتیبانی از این حرکت غروری خاص ایجاد می کند. همه می دانند که این شتری است که دم خانه ی همه نشسته است. اکنون اگر واکنش نشان ندهند در مورد مادر بچه، فردا گریبان زن و دختر و عروسشان را هم خواهد گرفت. ظلم و ستم آن چنان آشکار است که جایی برای سکوت نمی ماند.

اگر چه می دانند که واکنش آنان بی پاسخ نمی ماند. " حالا همه ساکت هستند. و آن چهار تا زنده زشت بلند بالا دست به کار می شوند. یکی شان طنابی از جیب بیرون می کشد و سه تای دیگر دست و پای السنو را می گیرند و می کشند کنار بشکه ِ قیر که حالا غل غل می زند. طناب را به دست و پایش محکم می کنند و سر آن را چند بار دور بشکه ها می پیچند." سرانجام بشکه ی قیر را بر سر السنو خالی می کنند زمانی که "هوا شرجی است و ابرها هم چنان بی حرکت. نفس باد هم نمی آید" و "السنو ده به دو می شود. شک و تردید. برود یا نه؟ شاید ببرند زندانش کنند. اگر بگیرندش تکلیف زن و بچه ی برادرش چه می شود؟ نه. باید ایستاد."، "مگه چه کارم می کنن؟ مگه آدم کشته ام؟ تازه من باید شکایت کنم. اون ها اومدن تو خونه ی ما... اون ها می خواستن به ناموسم دست درازی کنن. " " نعره ی السنو تو ایوان، تو اتاق ها، و تو میدان می پیچد. و با دست های بسته تو میدان پرپر می زند. "