Wednesday 28 September 2016


" پیرمرد و دریا " صدای شکوه فراموش شده

 
مهین میلانی

به مناسبت هشتاد و ششمین نشست " کافه راوی " در ونکوور : " پیرمرد و دریا " اثر ارنست همینگوی

همینگوی را وقتی در نوجوانی می خوانیم، او را یک پیرمرد نیرومند و متکی به نفس می بینیم که با کمترین وسیله یک مارلین بزرگ را مغلوب می کند. و دلمان برایش می سوزد که کوسه ها آن را، این تلاش آخرینِ پیرمرد در دریا را از او باز می ستانند. برای برخی از خوانندگان جوان نیز می تواند این برداشت را بدهد که پیرمرد دیوانه است که خود را این چنین به خطر می اندازد و به دریاهای دور، خیلی دور از دسترس ساحل نشینان می رود تا ماهی بگیرد.

ولی پس از سال ها تجربه های گوناگون در زندگی وقتی آثار همینگوی را دوباره ورق می زنیم، می فهمیم که چرا ارنست همینگوی این همه در جهان ارزشمند است بخصوص برای کتاب " پیرمرد و دریا " یش که داستان نبرد انسان با طبیعت است، نبرد با مشکلاتی است که هرآن در زندگی در مقابلش علم می شود، داستان ضعف ها و کمبود های فرد و داستان اثبات توانائی ها به خود است و داستان مهر و نفرت و انتقال تجارب به نسل های بعدی که جهان شمول است و زندگی هرکسی را می تواند در بربگیرد.

همینگویِ روزنامه نگار – در دوران قبل از کار نویسندگی - در اولین بند کتاب " پیرمرد و دریا " چهار" W "  ازپنج عامل اصلی یک خبر را به خواننده ابلاغ می کند - پیرمردی که 84 روز بدون صید از دریا برگشته بود، به تنهائی در قایقی کوچک به دوردست ها در گلف استریم می رود تا یک ماهی صید کند. یک " W " ی دیگر یعنی  "  WHY " در درون این عبارت شاید مستتر باشد. اما در مسیر سفرش به دریاست که با مقاومت هایش، برادری هایش با ماهی ها و پرنده ها و ستاره های آسمان، خاطرات قهرمانی در مچ زنی، دلتنگی اش برای پسرک کوچک و نفرتش از زنان این چرایی برای خواننده روشن می شود.

لحن و روح روایت از همان آغاز اندوهگین است و همدردی خواننده را با خود همراه می کند. زبان روایت بسیار ساده است. زبان یک نوجوان است. به گمان من زبان همان نوجوانی است که در ارتباطی صمیمی با پیرمرد چه قبل از عزیمت به دریا و هم پس از آن تنها کسی است که عمیقأ پیرمرد و کیفیت هایش را خوب می شناسد و از او تیمارداری می کند. زبان یک کودکی است که شرح حال انگار پدری را می دهد که در تمام عمر شاهد تلاش های مداوم او بوده است ، شاهد زندگی مشقت بارش و زندگی های غیرمنصفانه که بر او تحمیل شده است.

این زبان اما زمانی که پیرمرد مارلین حجیم و پرعظمت را به زیر می کشاند، تغییر می یابد. زبان پیروزی است. زبان افتخار است. زبان قدرت است. زبان انصاف و حقانیت است. زبان شادی است.  و این زبان پس از به غارت بردن مارلین توسط کوسه باز فروکش می کند از صلابتش اگرچه دیگر آن زبان اولیه در داستان نیز نیست که پیرمرد را با بادبان چهل تکه ایش، صورت لکه دار شده از آفتابش و دست های بریده از کشیدن مداوم طناب ها دل خواننده را به درد می آورد. حالا پیرمرد کشان کشان و با درد جسمانی پس از سه روز تلاش به کلبه ی حقیرش باز می گردد اما اسکله ی استخوان های بلندِ پشت  و دُمِ مارلین،  پرشکوه در بندر، متصل به قایق کوچک پیرمرد، جلال و برهوت فراموش شده ی وی را به او باز می گرداند.

 

بازتاب زندگی همینگوی در " پیرمرد و دریا "

اگر به زندگی شخصی همینگوی توجه کنیم، به نظر می رسد این کتاب داستان زندگی خود اوست. همینگوی تا زمانی که " پیرمرد و دریا " منتشر شود، ده سالی می شد که کتابی از او منتشر نشده بود. و آخرین کتابش چندان مورد توجه قرار نگرفته بود. 84 روز برگشت از دریا بدون صید می تواند نمادی باشد از همان ده  سال ظاهرأ بی ثمر در زندگی خودش. لذا در هر مورد هم همینگوی و هم پیرمرد می بایست خود را به اثبات برسانند.

مارلین توسط کوسه ها به غارت می رود. کتاب " پیرمرد و دریا " نیز قبل از اینکه جایزه ی نوبل و پولیتزر را از آن خود کند مورد حمله ی شدید منتقدان قرار می گیرد.

و همینگوی در ازدواج هایش ناموفق بوده است و آخرین زنی که با او ارتباط داشت حاضر به ازدواج با او نمی شود. تجربه ی خوبی نیز با مادرش نداشت. چرا که او و برادر دوقلویش را به حال خود رها ساخته بود. و همینگوی حتی عامل خودکشی پدرش را در مادرش می دید. اینست که انرژی منفی از زنان زندگیش گرفته بود و معتقد بود که زنان فریبکار هستند و کاری از دستشان بر نمی آید.

بدین علت است که قصه ی " پیرمرد و دریا " قصه ایست که مرد ها را به اوج می برد و زن را حقیر می نماید. مارلین یک نوع کوسه ی نرینه است. از دو کوسه ای که به مارلین حمله می کنند، کوسه ی ماده در آغاز حمله را شروع می کند و توسط پیرمرد کشته می شود. از پرنده ای که دوستش می دارد و می خواهد او را از خطر عقاب دور نگاه دارد به عنوان مذکر یاد می کند. پرنده ی the man-of the war را gua mala   می خواند که به معنای جنده است.  در زبان اسپانیائی دریا مؤنت است و آن را la mar   می خوانند در حالیکه پیرمرد و ماهیگیران آن را به شکل مذکر el mar  می نامیدند زیرا مردان هستند که در دریا کارهای شگفت انگیز می کنند. عکس زنش زیر پا افتاده است. توریستِ زنی که از مشاهده ی اسکله ی پرجلال مارلین شگفت زده است، تشخیص نمی دهد که مارلین از انواع کوسه های معمولی نیست و به عبارتی زنان قادر به فهم خیلی چیزها نیستند.

مارلین را برادر خطاب می کند. ناراحت است که باید او را بکشد و بارها می گوید که کاش کشتن او یک رویا بود و نه واقعیت. با شگفتی و در عین حال با افتخار از اینکه او را صید کرده است به او می نگرد. با او حرف می زند و به او می گوید هیچ گاه ماهی به این عظمت و زیبائی و بزرگوار و آرام ندیده است. او برادر است یعنی مرد است. خواهر نیست. چون خواهر نمی تواند چنین شکوه و جلالی داشته باشد. این مرد است که می تواند چنین با عظمت باشد. بارها از او می شنویم، زمانی که اندکی سست می شود و می خواهد به خود قوت قلب بدهد، که "مرد هیچ گاه در دریا گم نمی شود" ، " مرد هیچ گاه مقاومتش را از دست نمی دهد "

به مارلین نیز حق می دهد که او را بکشد. با او بسیار مهربان است. با او حرف می زند. هم  چنانکه با پرنده ها و ستارگان حرف می زند. پیرمرد خوب بازی جهان و طبیعت را می شناسد و حق را می دهد هم به خود که برای ادامه ی زندگیش مارلین را بکشد و هم اینکه مارلین بخواهد پیرمرد را بکشد. این پذیرش جهان  و قانون راز بقاء در طبیعت است. ناراضی است که خودش را مجبور به خوردن ماهی خام می کند تا قوت بگیرد ولی مارلین نمی تواند. خوشحال است که مجبور نیست پرنده ها را بکشد یا به جنگ ستارگان برود. آن ها را برادران خود می داند. اما خود را تسلی می دهد به علت عملکرد جبر طبیعت و راز بقا. به عبارتی بودور کی وار. و هرکس در این واهی البته تلاش می کند. و هوشیاری و توانائی می تواند پیروز شود اگرچه این عامل نیز همواره در معرض اتفاقات بیرونی در امان نیست.   

برای قوت دادن به خود   Dimmigo   قهرمان ملی را به یاد می آورد که  به رغم استخوان برآمده در پاشنه ی پا  پیروز می شود، و خروس هایی را که در جنگ با یکدیگر کور می شوند و از مقاومت دست برنمی دارند.

از این همه مصاف سه شبانه روز برای صید مارلین و سپس برای حفظ آن، شکوه بقایای عظمت این ماهی است که برای پیرمرد می ماند.  شکوهی از دست رفته در میان ماهی گیران.