هیچی
که آنجا نیست و هیچی که هست
یادداشتی بر داستان کوتاه جنوار
از
مجموعه داستان های کوتاه " پرتره ی مرد ناتمام " نوشته ی امیر حسین
یزدان بُد (*)
مهین میلانی
تئودور
آدورنو:" یک روح آرام عشقش را بر روی یک نقطه از زمین فیکس کرده است؛
مرد قوی عشقش را به همه ی مکان ها توسعه داده است؛ مرد کامل جا و مکانش را از بین
برده است"
1. گم شدن هویت
2. تراژدی
3. بازگویی دورانی از تاریخ ( جنبش دموکراتیک آذربایجان )
در این داستان نیز مانند داستان " برای مارسیای رذل عزیز " گم شدگی هویت تم اصلی است و من در این یادداشت به این وجه از داستان می پردازم . داستان به لحاظ فرم نیز به طور عمده مانند همان داستان نامه نگاری یک طرفه است از جانب نویسنده ی نامه به فرد مورد علاقه. نویسنده ی نامه، آیدین، به درخواست پدرش که یک فئودال بزرگ در آذربایجان سال 1945 است، پس از 13 سال به ایران باز می آید تا به عنوان پزشک به مردم خود خدمت کند. این زمانی است که رضا شاه را برکنار کرده اند، محمد رضا شاه جوان و بی کیفیت اداره ی مملکت را در دست دارد و زمانی است که شوروی قصد دارد اردوی سوسیالیسم را گسترش دهد و از این رو به جنبش های دموکراتیک در ایران بخصوص در آذربایجان و هم چنین در کردستان هر آنچه در توان دارد یاری می رساند تا بتواند این جنبش ها را برپا دارد و به ثمر برساند. اما به نظر آیدین پرولتاریا در آذربایجان یک جوک مسخره است و جنبش دموکراتیک نمی تواند با وجود فقر و خرافات و بیسوادی در ایران پا بگیرد. فکر می کند که " جماعت به هر یاوه ای دل می بندند". هم چنین در این زمان است که نیروهای انگلیس و آمریکا نیز به علت وقوع جنگ جهانی دوم در جنوب ایران مستقر شده اند و شوروی شمال ایران را تا زنجان در دست دارد. این نیروها تعهد کرده اند که 6 ماه پس از پایان جنگ از ایران خارج شوند.
در این داستان نیز مانند داستان " برای مارسیای رذل عزیز " گم شدگی هویت تم اصلی است و من در این یادداشت به این وجه از داستان می پردازم . داستان به لحاظ فرم نیز به طور عمده مانند همان داستان نامه نگاری یک طرفه است از جانب نویسنده ی نامه به فرد مورد علاقه. نویسنده ی نامه، آیدین، به درخواست پدرش که یک فئودال بزرگ در آذربایجان سال 1945 است، پس از 13 سال به ایران باز می آید تا به عنوان پزشک به مردم خود خدمت کند. این زمانی است که رضا شاه را برکنار کرده اند، محمد رضا شاه جوان و بی کیفیت اداره ی مملکت را در دست دارد و زمانی است که شوروی قصد دارد اردوی سوسیالیسم را گسترش دهد و از این رو به جنبش های دموکراتیک در ایران بخصوص در آذربایجان و هم چنین در کردستان هر آنچه در توان دارد یاری می رساند تا بتواند این جنبش ها را برپا دارد و به ثمر برساند. اما به نظر آیدین پرولتاریا در آذربایجان یک جوک مسخره است و جنبش دموکراتیک نمی تواند با وجود فقر و خرافات و بیسوادی در ایران پا بگیرد. فکر می کند که " جماعت به هر یاوه ای دل می بندند". هم چنین در این زمان است که نیروهای انگلیس و آمریکا نیز به علت وقوع جنگ جهانی دوم در جنوب ایران مستقر شده اند و شوروی شمال ایران را تا زنجان در دست دارد. این نیروها تعهد کرده اند که 6 ماه پس از پایان جنگ از ایران خارج شوند.
وضعیت میانی
زمانی
که آیدین به ایران می آید و در تبریز به کار مشغول می شود، بخصوص در آغاز مردم او
را که سرووضع مرتبی دارد، عامل انگلیس می بینند، و مش غلامِ خودشان را به این طبیب
تحصیل کرده در انگلستان ترجیح می دهند. او حس بیگانگی شدیدی بین خود و مردم حس می
کند. به همسرش می نویسد:
"این جا تنها مانده ام دایان. این فراق مرا می کشد"، و " انگار
نبودم انگار نرفتم " و "من مال
این جا هستم و نیستم". در عین حال مسحور مراتع سبز و خاکستری است و
عاشق موسیقی عاشیق هاست و کوه سبلان او را جادو می کند. دوگانگی سردرگمی او را رها
نمی سازد. به همین دلیل باز برای همسرش می نویسد: " خوف دارم اگر برگردم کنار تو هم احساس
تنهایی کنم ".
ادوارد
سعید می گوید: " تبعیدی
در یک " وضعیت میانی " قرار دارد که کاملأ در شرایط نوین اسقرار نیافته
و هم چنین کاملأ از شرایط قدیم سبکبار نشده است، نیمه درگیر و نیمه فاصله گرفته
شده است، نوستالژیک و سانتیمانتال است در یک سطح، و مقلدی متبحر یا مطرودی پنهان
در سطح دیگر "
و زمانیکه یهودیان در
زمان کشتارشان توسط هیتلر در اردوهای آتش سوزی به فرانسه می رفتند، حنا آرنت می
گوید، آنها چون آلمانی بودند، فرانسوی ها آن ها را به زندان می انداختند، و چون
یهودی بودند، از زندان بیرونشان نمی آوردند.
در این شرایط است که
احساس می کنی خانه نداری. حق نداری. زیادی هستی. از فکر کردن باز می مانی، در
انجام هر حرکتی فلج هستی. کارهایی را انجام می دهی چون باید کاری بکنی. ادوارد
سعید این وضعیت را " وضعیت میانی" نام نهاده است.
آیدین در خانه بیگانه
بود. آیدین البته در نهایت به جنبش دموکراتیک آذربایجان می پیوندد که کشته می شود.
شاید هیچ راه دیگری برای خود ندیده بود. به همسرش می نویسد: " من به این ملت
مدیونم ". اما این قرار گرفتن در وضعیت میانی است که تو در آن صورت ممکن است
به کارهایی دست بزنی که در شرایط عادی چنین عملی از تو سر نمی زند.
چنین
وضعیت میانی می تواند حتی برای شهروندانی که تجربه ی تبعید نداشته اند، اتفاق
بیافتد. واقعه ی انقلاب جمهوری اسلامی چنین وضعیتی را برای مردم بوجود آورد با
گرفتن اولیه ترین حقوق مردم که پیش از آن مردم تا حدودی از آن برخورد بودند. گویی
قبل از انقلاب در کشور خودشان زندگی می کرده اند و حالا خود را به کشور دیگری
تبعید کرده اند. مردمی که با فرهنگی کاملأ متفاوت زیسته اند، اکنون با سیاست هایی
نوین روبرو هستند که خود را با آن غریبه می بینند. باز به گفته ی ادوار سعید "
این یک " نقطه ی گره ی حساس " است که در آن آگاهی فرد به طور طبیعی و به سادگیِ یک
فرهنگِ صرفِ دوران کودکی نیست، بلکه عوامل تاریخی و اجتماعی نوین او را در وضعیت
میانی قرار می دهد.".
وی در نهایت دوباره باز
می گردد به مکانی دیگر. او دیگر شاید هیچ وطن دیگری برای خود نخواهد، اویی که هم پدری
روس تربیتش کرده بود، هم اروپا را تجربه کرده بود و حالا کشور خودش از نزدیک او را
با پنجه های حذف خفه اش می کند. حالا شاید با تئودور آدورنو هم عقیده شود در این عبارت
معروفش که " این
بخشی از اخلاقیات است که در خانه ی خود غریبگی کنی" . و حتی به آنجا برسد که
مانند ادوار سعید پس از سال ها تجربه ی زندگی در غربت با الهام از این عبارت
آدورنو بگوید: "وقتی که شما دیگر نگران این نیستید که چه کسی هسیتد و چه کار
باید بکنید، از این نقش تا نقش دیگر را بازی کنید، از این زندگی به آن یکی بروید، خود
را از این شخصیت به آن شخصیت منتقل نمائید، بسیار الهام بخش است. این همان چیزیست
که انسانیت نامیده می شود".
تبعیدی ها از مرزها می گذرند
و موانع اندیشه و تجربه را می شکنند
آدورنو می گوید: " تبعیدی می داند که
در یک دنیای مشروط خانه ها همیشه موقتی
هستند. مرزها و موانع، که ما را در بین سرزمین خانوادگی محصور می کند، می تواند یک
زندان بشود، و اغلب بدون دلیل و لزوم از آنها دفاع می کنیم. تبعیدی ها از مرزها می
گذرند، و موانع اندیشه و تجربه را می شکنند."
ادوارد
سعید در کتاب " دنیا، متن، منتقد " در بخش " سیاست های سلب مالکیت
" می گوید: " وقتی من از تبعید صحبت می کنم منظورم یک امتیاز نیست، بلکه
یک آلترناتیو است نسبت به نهادهای حجیمی که بر زندگی امروز تسلط دارند. تبعید امری
انتخاب شده نیست. شما توی آن متولد می شوید، یا برای شما اتفاق می افتد. اما با
توجه به این که تبعید از تیمارداریِ زخم اجتناب می کند، باید چیزهایی آموخت. هر
فرد می بایست یک فردیت وسواسی ( و نه مجازی یا دلگیر) در خود رشد دهد." (استفاده
شده از کتاب تئودور آدورنو فیلسوف و منتقد
یهودی - آلمانی به نام " آن بیرون: به حاشیه رانده شدگی و فرهنگ
معاصر".). ادوارد سعید می گوید شاید مشخص ترین نمونه ی یک چنین فردیتی را می
بایست در شاهکار او " نی نی ما
مورالیا " یافت که یک خاطره است و در تبعید نوشته شده با نام دیگر آن: "
انعکاس یک زندگی صدمه دیده".
مبحث
مربوط به Secular Criticکه ادوارد سعید در
کتاب "دنیا، متن، منتقد" مطرح
می کند، اینست که ما دیگر به خانه به عنوان پدیده ای ناگسستنی چون مذهبی که از
کودکی با ما بوده است نگاه نکنیم. Worldliness یا به عبارتی دنیایی گری یا نگاه به بیرون هایی
خیلی وسیع تر از حیطه ی ذهنی ما (وطنی ما) این گفته ی آدورن را تحقق می بخشد: " یک روح آرام
عشقش را بر روی یک نقطه از زمین فیکس کرده است؛ مرد قوی عشقش را به همه ی مکان ها
توسعه داده است؛ مرد کامل جا و مکانش را از بین برده است"
باید یک ذهن زمستانی
داشته باشیم
تا به شبنم و شاخه ها بنگریم
و به درختان چناری که
برف آنها را در برگرفته است
و می بایست مدت ها در
سرما بوده باشیم
تا درخت عرعر یخ زده را
و کاج های سهمگین را
در سوسوئی دور در آفتاب
ژانویه نظاره نمائیم
و نیاندیشیم به بینوائی
در صدای باد
در صدای چند برگ
که صدای سرزمینی است پر از همان باد
که در همان مکان برهنه
می وزد
برای شنونده ای که به
برف گوش می دهد
و خود را هیچ نمی بیند
هیچی که آنجا نیست و
هیچی که هست
از متن به زبان انگلیسی
برندهی جایزهی هوشنگ گلشیری، جایزهی گام اول، نامزد
دریافت جایزهی روزی روزگاری، و فینالیست جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعات.
یزدان بد به خاطر داستان کوتاه " برای مارسیای رذل عزیز گ برنده ی قلم
زرین زمانه از رادیو زمانه شد. چهارسال بعد او نخستین رمانش را منتشر کرد که با نظرات
ضد و نقیض فراوانی مواجه شده است [۳].
در سال ۲۰۱۴ دانشنامه
بریتانیکا در گزارش سالانه ی خود، از رمان " لکنت
" به عنوان " اثری نامعمول، قطعیتگریز، سورئال، و به شدت مناقشه
برانگیز " یاد کرد؛ " رمانی که مخاطب را به تعمق در رابطهی داستان و
تاریخ فرا میخواند " [۴]. (برگرفته از ویکی پدیا)
No comments:
Post a Comment