Sunday, 6 March 2016





ما همه "ری شهری" هستیم

بیاییم " تمرین مدارا " کنیم در جامعه ی " شبان و رمه "


به نویسنده ی محبوبم
دکتر مسعود نقره کار   

مهین میلانی


آقای دکتر مسعود نقره کار در تاریخ 28 فوریه 2016 در فیس بوک خود  عکس بالا را پست کردند و نوشتند:

"تف کرده است دنیا در این گوشه خراب و شیب فاضلاب هستی انگار این جا پایان گرفته است" (محمد مختاری)

پیام تشکر آمیز سید علی خامنه ای و سپاه پاسداران به کسانی که بار دیگر به اصل ولایت فقیه رأی دادند و از مردم خواستند به قاتلان اهل قلم و دگراندیشان رأی دهند. "


نویسنده ی عزیز من،

آیا فکر نمی کنید اگر نگران این امر هستیم که مردم با رأی هایشان به ری شهری و امثال آن رأی داده اند، می بایست بیشتر به این امر فکر کنیم که چگونه است جوامعی مثل ایران افرادی مثل ری شهری را به وجود می آورند؟ ری شهری هایی که بسیاری از آنها پست و مقام قابل توجه دولتی یا خصوصی ندارند و گاهی از قضا کنار دست ما زندگی می کنند، با ما هم زبان هستند، هم دلند، اتفاق نظر دارند؟!

 

شما خود در کتاب بی نظیرتان " بچه های اعماق" نوشتید که چطور هم بازی های هم سن و سال شما - رفیق حمام و گلستان شما - بعدها، بعد از انقلاب، به گروه جاهل ها و لات های طرفدار رژیم جمهوری اسلامی تبدیل شدند.

 

آیا یادتان رفته است که در میان اپوزیسیون قبل و بعد از انقلاب گروه های مختلف سیاسی چپ چشم دیدار یکدیگر را نداشتند و به دلیل هر اختلاف نظر بسیار سطحی به یکدیگر انگ هایی می زدند که به سختی بتوان بر زبان آورد حتی برای دشمن خود؟

حتی هم الان ببینید مخالفین و موافقین انتخابات بخصوص در خارج از کشور گاهی چه برخورد های عداوت جویانه می کنند. برخی از آنها سی - چهل سال در کشوری دموکراتیک زیسته اند و انتظار می رود که به هر نظری احترام بگذارند و با استدلال پاسخ دهند.

آنها که تجربه ی کار با تشکیلات های سیاسی چپ را دارند خوب می دانند که چگونه هِرَم دیکتاتوری تشکیلاتی چون وزنه ی سنگینی بر روح این سازمان ها حکمروائی می کرد. در این تشکیلات ها کوچکترین مخالفتی را تاب مقاومت نبود و همواره منجر به جدایی بخشی می شد که با عملکرد سازمان مخالف بود. کمتر گفت و گویی صورت می گرفت یا دست کم گفت و گو در میان همه ی بدنه ی گروه نبود. صحبت هایی کلی وعمومی در بالا صورت می گرفت و به سرعت جدایی انجام می پذیرفت. و انتظاری هم بیش از آن  در آن مقاطع نمی شد داشت. چگونگی اداره ی این تشکیلات بازتابی بود از چگونگی تفکر و فرهنگ حاکم بر جامعه.

البت سوء تفاهم نشود. در انگیزه ی عدالت خواهی، ایثار، پذیرش سختی های شکنجه، زندان، اعدام، از دست دادن خانواده و شغل و گذشته و آینده ی کلیه ی افرادی که در اپوزیسیون قرار داشتند، اعم از مذهبی یا غیر مذهبی نه تنها کوچکترین تردیدی نیست، بلکه همواره گمان می کنم که از این منظر دیگر ما نمی توانیم کسانی را مثل این افراد در اپوزیسیون آینده پیدا کنیم.

ما همه یک دیکتاتور کوچولو هستیم

نگاه کنید به اطرافتان. آیا همه ی کسانی که مدعی خواهان دموکراسی، برابری، آزادی بیان، آزادی شیوه ی زندگی و غیره هستند، در گفتار و در کردار نیز همانگونه عمل می کنند؟ مثال های متعدد دارم در باره ی کسانی که در فیس بوک و مقالاتی که می نویسند و در سخنرانی ها داد سخن از بیدادهای حکومتی می دهند. اما شما اگر بروید و از نزدیک به زندگی شخصی آن ها توجه کنید می بینید که کمتر آن موازین را در زندگی خود رعایت می کنند.

دقت کنید به کسانی که نیمچه قدرت هایی در رسانه ها ( چاپی یا آن لاین)، در برگزاری برنامه ها، در تملک برخی بیزینس ها و غیره دارند، وببینید چگونه هرگونه دوست دارند عمل می کنند که در بسیاری موارد به علت ریشه های بسیار قوی درون همان دیکتاتور کوچولوئی است که در همه ی ما هست و در جای خود خود را نشان می دهد.

فکر نمی کنید ری شهری در تک تک ما وجود دارد و آیا فکر نمی کنید که اپوزیسیون با تفکر قرن ها دیکتاتوری، پس زمینه های تفکر توتالیتاریسم مذهبی، پدرسالاری، منیت، عدم شناخت روح و روش دموکراسی، اگرحکومت را در دست می گرفت کما بیش به همانگونه رفتار می کرد که مقامات فعلی؟

اگر طرفدار کتاب قرآن، بنا به تبعیت از اوامر کتابش نا مسلمان را کافر می داند و سر جنگ با او دارد وحتی به خود بمب می بندد و خود را نیز نابود می کند تا باورش را به عمل بیاراید، گمان نمی کنید آن کمونیستی نیز که اعتقاد به دیکتاتوری پرولتاریا داشت، اگر بر سر کار می نشست برای به منصه رساندن باورهایش با دیگرانی که باورهای او را نمی پذیرفت چنین می کرد؟

لنین به صراحت می گوید که حتی به خرده بورژوازی رحم نباید کرد زیرا که خرده بورژوازی قابلیت تبدیل به بورژوازی را دارد و در مقابله با پرولتاریا می ایستد.

نمونه اش را در شوروی خوب می شناسیم. استالین به هرکسی انگ بورژوازی می زد و به زیر تیغ می برد. و جالب اینجاست که اغلب کمونیست ها در آن زمان از کشتارهای استالین فقط به عنوان یک اشتباه یاد می کردند. که این به تعبیری می تواند امری مثبت تلقی شود، زیرا نشان می دهد قابلیت این را داشتند که بتوانند با نرمش برخورد کنند.

در تشکیلات های سیاسی چپ ما نیز خیلی راحت به هرکس انگ بورژوازی می زدند و او را مرتد می خواندند.

این رفتارها البته نمی تواند تعبیری باشد برای تعریف کمونیسم. زیرا کمونیسم را هرکس با برداشت خود پیاده کرد و عملکرد هر سازمان و گروه کمونیستی را باید در کانتکست زمان و مکان و ویژگی های تاریخی - جغرافیایی - سیاسی کشورش دید. کمونیسمی که در کمون پاریس مطرح شد، از ویژگی های خاصی برخوردار است که هنوز در هیچ جا تجربه نشده است، اگر چه شاهد صحبت هایی و عملکردهایی  در زمینه ی حکومت شوراها بوده ایم 

مسئله ی ما بر سر افراد نیست آقای مسعود نقره کار گرامی

مسئله ی ما بر سر افراد مشخصی نیست نویسنده ی محبوب من، آقای مسعود نقره کار. زیرا اگر این افراد بروند، دیگرانی نیز با همین افکار و با همین پس زمینه های فکری بر سر کار خواهند آمد و دیر یا زود به همین اعمال به صورتی دیگر، کمی بیشتر یا کمی کمتر دست خواهند یازید، دیگرانی که می تواند اغلب آحاد مردم کشور ما را در برگیرد که به ندرت از این "برکات"  بری هستند.

در انقلاب های مهم جهان در روسیه و فرانسه هم ما شاهد بوده ایم که معترضین، هنگام که بر سر کار آمده اند، معترضین خود را به تیغ اعدام سپرده اند. اما جوامع تغییر می کنند. شرایط زیست محیطی - سیاسی - اجتماعی تغییر می کنند. آدم ها تغییر می کنند. مثل بسیاری از افراد که جنگ با عراق مسئله ی اصلی برایشان بود، ولی بعد ها این جنگ را نفی کردند. کسانی مثل آقایان سروش و اکبر گنجی  در اوایل انقلاب اگر هم دست در کشتارها و اعدام ها نداشته اند، سکوت کرده بودند. سپس میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت خمینی، نا آگاه از شکنجه و اعدام و نابرابری ها و مظالم نبود و حرف نزد.

اما همه ی این ها همیشه در یک جا نماندند. تغییر کردند. و وقتی که خود نیز در هنگام اعتراض به عملکرد حاکمیت مورد ستم قرار گرفتند، به آن دگر اندیشان که به زیر تیغ رفتند اندیشیدند، اگر چه هیچ گاه هنوز هیچ کدام از آن همه اعدام و کشتار حرفی به میان نیاورده اند.

اگر آن جوانک حزب اللهی به خود بمب می بندد و می رود تعداد زیادی از جمله خودش را می کشد، آن تازه نورسیده ی چریک فدایی نیز سیانور می خورد تا به دست کسی نیافتد و زیر بار شکنجه مجبور به لو دادن رفقا نشود. اما تعدادی از  این نوجوانان پس از سپری شدن سال ها ، گذشته ی خود را، و به عبارتی باورهای خود را و عملکرد خود را نقد کرده اند.

 
هر ایدئولوی که فقط تکیه به باورهای خود داشته باشد، و دیگران را آنقدر نادرست بداند که بخواهد به نحوی حذفشان کند، از انسان یک دیکتاتور و توتالیتاتور می سازد.

تفکر دیکتاتوری نسل به نسل

و این نحوه ی تفکر ناشی از روابط حاکم در جامعه است. جامعه از فرهنگی برخوردار است که به طور دائم "ری شهری" درست می کند. و من و شما هم از جمله همین "ری شهری" ها هستیم.

ما البته نمی گوئیم - هم چون همه ی اعضای شورای خبرگان جدید المنتخب - که حرف فقط حرف رهبر؛ ما حرف می زنیم از دموکراسی و حکومت شوراها و از این حرف ها! ولی این ها همه حرف هستند.

 نیاید آن روز که یک مسئله در ذهن ما ریشه دوانده باشد، آنگاه آن مسئله سنگی می شود در درون ما که هیچ تیشه ای نمی تواند شکافی در آن بوجود آورد. و این تحجر آن چنان با موجودیت ما یگانه می شود که اگر آن را از خود جدا کنیم، یعنی ماهیت و جسم و در کل تمام وجود ما از هم پاشیده می شود. آن گاه هرکس مخالفتی با آن بکند، برو برگرد ندارد حذف او.

اینست تفکر حاکم بر کل جامعه، از رهبر بگیر، تا سرپرست خانواده، تا رئیس اداره، تا مدیر مدرسه، تا سردبیر روزنامه، تا............ و این تفکر به بچه های ما، به نوه های ما و به نسل های بعدی منتقل می شود همانگونه که از نسل های قبل در طی قرن ها به ما منتقل شده است.

به علت این نحوه ی تفکر است که من می گویم ما هیچ کدام با "ری شهری" متفاوت نیستیم.

باید فکری به حال خودمان بکنیم که چگونه این "ری شهری " را در خود بکشیم. و هم زمان به دنبال  یافتن راه های از بین بردن این تفکر در دیگران باشیم.

و این کاری نیست که دست روی دست بگذاریم و بگوئیم خوب بگذار یک حکومت دموکراتیک بر سر کار بیاید خودش درست می شود. این کاری است که از هم الان در هر اتفاقی که در ما، در خانواده، در محیط کار و در جامعه  می افتد با اشتراک همه ی آحاد مردم باید صورت گیرد.

در اشتراک 32 میلیون نفر برای شرکت در انتخابات مجلس 1394 ، مردم نشان دادند که خیلی جلوتر از سیاسی کارهای چپ هستند. علتش این است که این مردم هر روز در ایران زندگی می کنند، هر روز بر سر کوچکترین مسئله ی شخصی و اجتماعی با مشکل روبرو هستند. با مسئولین درگیر می شوند. گاهی مسئولین ( بلند پایه و یا در سطوح پائین ) از اقوام نزدیک آنها هستند. از خودشان هستند. خوب با روحیات آنان آشنائی دارند.

بسیاری از بچه ها و نوه های سرکردگان فعلی روش زندگی و عقایدی کاملأ متفاوت با پدران خود دارند. تعداد زیادی از آنان در خارج از کشور زندگی آزاد و بدون قید و بند های قوانین موجود در ایران را از سر می گذرانند.

این مردم با سیاسی کارهای دهه های 40 و 50  و سال های واپسین متفاوت هستند که ایدئولوژی هایشان یا از خارج از کشور آمده بود، و یا از مذهب اسلام که هیچ ارتباطی با زندگی طبیعی مردم ندارد. الان مردم اگر اعتراض می کنند، اعتراض هایشان بر سر مواردی است که به طور روزمره با آن درگیر هستند.، بر سر مرگ و زندگی، بی خانمانی، گرسنگی، بیماری، نداشتن آزادی، نداشتن امنیت، نداشتن پشتیبان...

مردم اگر به علت آزادی های نسبی فردی و اجتماعی، دیکتاتوری فردی شاهنشاه آریامهر را چندان حس نمی کردند، اما در زمان حکمروائی ولایت فقیه، که کوچکترین مسائل شخصی و خصوصی آنان تحت کنترل قرار دارد، بسیار شفاف حس می کنند که چگونه در بند زندگی می کنند.


آیا من تفاوتی با "زهرا رهنورد" دارم؟

یک روز "گوران" سردبیر مجله ی "دنیای سخن" به من گفت: "ببین، من با خلخالی از نظر تفکر چندان متفاوت نیستم، تو هم افتراقت با رهنورد اینست که او چادر به سر می کند و تو نمی کنی".

این صحبتِ 15 سال پیش از این است.

من الان فکر می کنم رهنوردها و موسوی ها چه بسا بسیار پیشرو تر از ما باشند.

آنها راه های سر کردن مسالمت آمیز را در بستر سال ها ی سال مبارزه از نزدیک یافته اند. آنها دیگر نمی خواهند جواب مرگ را با مرگ بدهند و "تمرین مدارا" می کنند. دارند تمرین می کنند یاد بگیرند که آدم ها می توانند در شرایطی این چنین یا آن چنین باشند، که می توانند بزرگترین اشتباهات را گاهی با بیشترین صداقت مرتکب شوند و بسیاری مواقع برای منافع خود. شاید آنها خودشان را در جای آن مرتکبین می گذارند. و سپس به اشتباه های خود نیز فکر می کنند. چه بسا در بسیاری موارد با آنان همدست بوده اند. اما حالا دارند آن ها را مرور می کنند. دارند تمرین می کنند بفهمند که شرایط الان با 37 سال پیش، با 20 سال پیش، با 10 سال پیش و با 4 سال پیش و حتی با همین پارسال متفاوت است. و حکومت ملایان به آنان آموخته است که درایت به خرج دهند، حوصله به خرج دهند، آرام آرام پیش بروند تا به مقصد برسند.

شاید این بزرگترین درسی است که مردم ما از دیکتاتورها و توتالیتاریست های مذهبی گرفته اند.

من از کسانی که انتخابات را تحریم کرده اند، یک سئوال اساسی دارم. چه راه حلی شما در حال حاضر دارید که با توجه به تمام شرایط بتواند وضعیت موجود را تغییر دهد؟

چه باید کرد؟

من می گویم باید گفت و گو کنیم. با همه. و در باره ی هرکس و هر چیز. و هیچ کس را از لیست بیرون نیاندازیم. برای مثال آقای " فرزاد حسنی" مجری صدا و سیما زن تازه عقد کرده ی خود خانم " آزاده نامداری" را سخت کتک می زند و خانم نامداری عکس صورت سیاه شده و باد کرده اش را در فیس بوک می گذارد. سپس رسانه ها و جامعه چنان فشاری بر آن زن وارد می آورد که گویا اوست که خطاکار بوده است. خانم نامداری آنگاه پس از دو سه روز عکس را از صفحه ی فیس بوک خود بر می دارد. فیلمی را که آزاده نامداری ساخته است از تلویزیون پخش نمی کنند و دیگر نمی تواند در صدا و سیما کار کند؛ ولی آقای حسنی کماکان بر  سر پست خود می ماند و با انگ های ضد انقلابی و از این حرف ها و برای لاپوشی حرکت خود و گناهکار جلوه دادن خانم نامداری جوسازی می کند و این جوسازی در جامعه خریدار دارد. چه تفکری پشت این حرکت ها از جانب آقای حسنی و از جانب واکنش ها در جامعه و رسانه ها خوابیده است؟

یا آقای مهدی کوچک پور نماینده ی مجلس در تهران با زیرکی از زیر سئوالات خبرنگاران در می رود و برخوردی دارد توهین آمیز به هرکس که بخواهد. در باره ی پیرمؤذن می گوید که حرف زیاد می زند و یک لمپن است و جواب لمپن را نباید داد. به یک خبرنگار می گوید شما سوادتون در اون حد نیست... دست اندر کارهای روزنامه ی شرق را فاسد و دروغ پرداز می خواند. می گوید صاحبان رسانه ها محترمند ولی قلاده ی سگ هاشون رو ول می کنند برند هرچی می خوان بگن. می گوید روزنامه ای که با شهرام جزایری راه افتاده نباید سئوال بکند و... ما با کسانی که ناسزا می گویند کاری نداریم... به صفحه ی زیر توجه فرمائید با تیتر: "مصاحبه ی جنجالی کوچک زاده".


وقتی حتک حرمت و تحقیر و خودبزرگ بینی و استبداد در جامعه یک فرهنگ می شود همه را در بر می گیرد. از بالا تا پائین.

من معتقدم باید "محمد مختاری" را دوباره بخوانیم و خوب بخوانیم. منظور او از " تمرین مدارا " چیست؟ آیا او را فهمیده ایم؟ یا فقط برای اینکه او را کشتند برایش روز بزرگداشت می گذاریم؟ مطلب " شبان و رمه " ی محمد مختاری (فیلسوفی که بر مهمترین درد جامعه ی ما دست گذاشت)، ساختار فعلی جامعه ی ما را ترسیم می کند. به چند عبارت از این نوشته توجه فرمائید:

" به هرگوشه از ادب پارسی که بنگریم رنگ و نشانی از هستی استبدادزده ی ما و رابطه ی شبان - رمگی دیرینه، پدیدار می شود"..

" آن اصل خدشه ناپذیر و رابطه ی  شبان – رمگی" ، با تفاوت هایی اندک، که احیانأ از این اثر تا آن اثر، یا از این حوزه ی ادبی تا آن حوزه ی تاریخی ...، هم چنان در تمام این آثار نمایان و ساری و جاری است. و چون و چرایی هم در آن نیست."

" از" نامه متبسر" و"پندنامه ی اردشیر بابکان" و "مینوی خرد"، و نیز اندرزها و پندنامه های دیگر که جا به جا در شاهنامه، گرایش و منش انسانی ایران باستان را می نمایانند، تا کتاب های دوره ی هزارساله ی زبان دری، چه از نوع قابوس نامه و سیاست نامه، یا اخلاق ناصری و نفیس الفنون آملی و جامع مفیدی و.... و چه از نوع مرزبان نامه و کلیه و دمنه، مقامات حمیدی و انوار سهیلی و... یا تاریخ های بلعمی و بخارا و بیهقی و راحت الصدور و سیرت جلال الدین و جهان گشای رشیدی و وصاف و گزیده ی مستوفی و حبیب السیر و ناسخ التواریخ و... و چه کتاب های اهل حق و تصوف چون کشف المحجوب و سبقات الصوفیه و اسرار التوحید و آثار ژنده پیل و تذکرة الاولیاء و مناقب العارفین افلاکی و... همه به چنین ساخت  ذهنی و عینی صریح و مشخص احاله می یابند. "   

" یک شبان همیشه در هر گوشه ای و هر بخشی از جامعه که باشد، رمه ای دارد، یا رمه ای پیدا می کند. هیچ کس هم که نباشد، بالاخره زن و بچه ای در میان خواهد بود، یا برادر کوچکتر یا همبازی خردتری، یا شاگردی و...هرکس خود را در درون به صورت شبانی تصور می کند. اگرچه خود در بیرون، نسبت به شبان بزرگ تر، جزء رمه به حساب می آید."

" در جامعه ای که بر نظم و امتیاز و رابطه ای ویژه استوار است، اخلاقیات و رسوم و عادات و روش و منش متناسبی اشاعه می یابد که پیش از هرچیز، با حفظ و برقراری همان نظم و امتیاز هماهنگ است. نظمی که برعدالت اجتماعی و آزادی و خرد و اراده ی آگاه آدمی مبتنی باشد، روش های اخلاق و رفتارهای فردی واجتماعی متناسب با خود را می طلبد. نظمی هم که خواه از نظر سیاسی و اقتصادی و خواه از لحاظ اعتقادی واندیشگی به امتیاز و سلسله مراتب استوار است، سلوک و اخلاق مربوط به خود را می جوید."

و این عکسی است که آقای فرج سرکوهی در فیس بوک خود گذاشته اند و با دیدگاهی آن را تعبیر کرده اند که من گمان نمی کنم چنین برداشتی در وراء آن باشد.





و پست آقای فرج سرکوهی در صفحه ی فوق:

رای به قاتل به یاد مقتول


وقتی آقای مانی حقیقی؛ کارگردان سینما: قصد نوشیدن خون فروهرها؛ پوینده و مختاری را هم دارد.

"هم از توبره خوردن و هم از آخور" رسمی قدیم است. آب میوه نوشیدن با خاتمی؛ پالوده خوردن با احمدی نژاد و بستنی خوردن با روحانی هم در میان برخی هنرمندان مملکت ما رایج. ژست هنرمند معترض و روشنفکر منتقد و مستقل گرفتن و دستمال به دست صندلی وزیر ارشاد و معاون های او را به امید امکانات پاک کردن هم رسمی نو نیست.

اما وقتی وقاحت با وقاحت مسابقه می گذارد؛ آقای مانی حقیقی؛ کارگردان سینما؛ عکس انگشت رای داده خود را در فیس بوک منتشر می کند و به شیوه رایج در مملکت ما؛ برای آن سوی نیز عشوه ی اپوزیسیونی وانتقادی می آید و کنار انگشت رای داده خود و نام های پوینده؛ مختاری و فروهرها می نویسد " به یاد این چهار نفر با تردید به لیست کامل اصلاح طلبان رای دارم"

در فهرست کامل اصلاح طلبان براین مجلس خبرگان در کنار نام قصابانی چون ری شهری؛ نام دری نجف ابادی؛ وزیر قتل های زنجیره ای هم هست. بر اساس اسنادی که در دادگاه منتشر شد؛ گروه سعید امامی از او در باره اجرای "طرح حذف روشنفکران منتقد و اعضای کانون نویسندگان و..." می پرسد. طرح به دوران  وزارت فلاحیان و ریاست جمهوری رفسنجانی (سرلیست همین فهرست) تهیه شده بود. دری نجف آبادی؛ در سمت وزیر اطلاعات؛ دستور اجرای طرح را صادر می کند و آن 4 تن و کسانی دیگر چون پیروی فقهای دوانی و... را می کشند.

این جا بحث شرکت در انتخابات یا تحریم آن و دلایل هردو گرایش مطرح نیست. این جا وقاحت به فرازی می رسد که آقای کارگردان به قاتلان پوینده و مختاری و فروهرها رای می دهذد اما قصد نوشیدن خون کشته شدگان را هم دارد؛ از آن ها طلبکار است که به یاد آن ها به قاتل آن ها رای داده است.

شرم از زیباترین احساس های بشری است که در برخی مرده است. می گویند "وجه غالب افکار عمومی جامعه ما توانائی کنش انتقادی در برابر وقاحت و دروغ و... را وانهاده و فضا از تفکر انتقادی تهی است". این داوری ، حتا اگر درست باشد؛ عمق فاجعه سقوط نظام ارزشی ما و جامعه ما را توضیح نمی دهد. به کجا رسیده ایم؛ یا تا کجا فرو افتاده ایم؛ که افکار عمومی ما دغلکاری از این دست را می بیند و دم بر نمی آورد.

(عکس از صفحه ی آقای مانی حقیقی)"

و این عبارت خمینی چقدر گویاست

برای همه و چه خوب خود ثابت کرد که از کدام قماش است. آیا او منطق صحبت دارد یا منطق ترور در زمانی که قدرت را در دست می گیرد؟

"بریزید خونها را؛ زندگی ما دوام پیدا می کند. بکشید مارا ؛ ملت ما بیدارتر می شود. ما از مرگ نمی ترسیم... دلیل عجز شماست که در سیاهی شب، متفکران ما را می کشید. برای اینکه منطق ندارید. اگر منطق داشتید که صحبت می کردید؛ مباحثه می کردید. لکن منطق ندارید، منطق شما ترور است!" (صحیفه ی امام خمینی – جلد هفتم – صفحه 183)

در این ارتباط به دو مطلب زیر در سایت "ونکوور بیدار" توجه فرمائید. این مطالب در نشریات دیگر نیز به چاپ رسیده اند.

" آیا چیزی مثل زندانی و زندانبان وجود دارد؟ " مهین میلانی
http://vancouverbidar.blogspot.ca/search/label/%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%20%D9%88%20%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%A8%D8%A7%D9%86
و

" واژه ی کوبیدن در فرهنگ ما " مهین میلانی


 



No comments:

Post a Comment