نقاشیهای برهنهی
افشین ناغونی: بازتاب خشونتها
و تضادهای جامعه
مهین میلانی
شهریار صیامی در مستند
Out of Focus
افشین ناغونی را و سقوط اش از طبقهی ششم، آسیب دیدن نخاعاش، فلج شدن بدناش و شهرت امروزیاش را به عنوان یک نقاش بینالمللی بر روی ویلچر و با دستی نیمه فلج به ما میشناساند.
نقاشیهای بسیار بزرگ کوبیسم، امپرسیونیسم، کولاژ و به کارگیری رنگهای کنتراست سیاه و تیره از یک طرف و سرخابی و زرد و آبی از طرف دیگر در طرحهای زنان برهنه، سرباز با چهرهی شطرنجی، و قدمهای پای رهوار، تاریکیهای زندگی را از یک سو و روشنائیهایش را از جانب دیگر منعکس میکند؛ این آثار بازتابی هستند بسیار گویا از رنجهای تجربه شدهی هنرمند از دوران نوجوانی درخوزستان جنگزده، ممانعتهای مداوم مامورین برای جلوگیری از آزادیهای فردی و اجتماعی، مهاجرتهای داخل کشوری و خارج، و چالشهای سالها رنج ناشی از از دست دادن نخاع و فلج اعضای بدن و… از سر گرفتن زندگی. این فیلم که از طریق “پلان" در ونکوور به نمایش گذاشته شد، جوایزی را برده است و نقاشیهای افشین ناغونی به عنوان یک هنرمند بینالمللی هم اکنون در تمام دنیا با قیمتهای کلان در گالریها، در حراجیهای آثار هنری، و از طریق کلکسیونرها و ثروتمندان ایرانی و غیر ایرانی خریداری میشود.
سقوط از طبقهی ششم
در یک جمع با چند دختر و پسر جشنی دوستانه برپاکردهاند که ماموران به در میکوبند. هراس بر همه مستولی میشود. به پشت بام میگریزند. افشین پایش را بر روی سقف شیشهای یک پاسیو میگذارد. شیشه میشکند و افشین از ۶ طبقه به پائین سقوط میکند. دوستانش گرد او جمع میشوند. به زحمت صدایی از دهانش خارج میشود و آنها متوجه میشوند که او زنده است. در بیمارستان به مدت سه روز بیهوش است و پس از آن با درد شدید وقتی به هوش میآید یک حلقهی آهنی دور سرش محکم بستهاند. نخاعاش به شدت آسیب دیده است. سه سال بین مرگ و زندگی به سر میبرد. مدتی در ایران زندگی میکند. آنگاه والدین خانه و ماشین و هر چه دار و ندار را میفروشند تا وی را برای معالجه به لندن بفرستند.
سالها با فیزیوتراپی مداوم بر ناتوانی جسمی خود به تدریج غلبه میکند. مدتها نمیتواند نقاشی کند. اما تصمیم گرفته است که چیره شود بر آنچه که به سر او آوردهاند. دوستی یک قالب برای دستش تهیه میکند به گونهای که قلم مو بتواند در آن جای بگیرد… بالاخره پیروز میشود و دستش اگر چه کماکان کاملأ کارکرد اولیه را ندارد وهنوز خیلی کارها را توسط دستیار انجام میدهد، اما کار اصلی را پیش میبرد.
و این کار اصلی بازتاب حسهاییست از تمام دوران زندگی از طریق نقاشی: دوران نوجوانی در اهواز و بمباران دائمی خانهها در هنگام جنگ ایران و عراق، مهاجرت به تهران برای فرار از جنگ، آنگاه سقوط از طبقهی ششم، مداوای چندین ساله در ایران، مهاجرت به لندن، زندگی سخت با دست فلج بر روی ویلچر، و فقط ۳۵۰ پوند برای شروع زندگی از صفر، و ادامهی زندگی برای بهبود با نقاشی.
میگوید ۵-۶ سال فقط به به و چه چه میگفتند. یک گالریدار میگفت کارهایت روزنامه دیواریهای گندهاند. ارزش کار هنری ندارند.
تا اینکه عکس کودکی از کشته شدگان یک کشور جنگ زده او را تحت تأثیر شدید قرار میدهد. خود میگوید چگونه میشود این همه خونریزی و کشتار و بمباران عکسی این همه زیبا تولید کرده باشد. پایین بدن بچه در عکس بیشتر به سیاه و سفید میزند و چهرهی ناپدید شدهی او نقشی است انباشته از رنگهای سرخابی، زرد، قرمز، آبی. همان رنگهایی که افشین در کارهایش نیز به کار میبرد، و آن چنان ترکیباتی به آن میدهد که تمام واقعیتهای موجود از جنگ، وحشت، محدودیت، ترور، هراس، فرار و… در آن نقش میزند.
آن گاه یک گالریدار، نقاشیِ حاصل از این الهام از خشونت جنگ و قتل ودرد را به نمایش میگذارد، و فقط همین یک تابلو را. تابلو قبل از شروع افتتاحیه به فروش میرسد. و شروع میشود سیل درخواست گالریدارها برای نمایش آثار او. و اکنون بزرگترین نمایشگاههای لندن آثار او را به فروش میرسانند. حراجیها آثارش را با قیمتهای کلان میفروشند. کلکسیونرها و ثروتمندان و بخصوص ایرانیهای پولدار از همه جای دنیا برای خرید تابلوهایش صف کشیدهاند.
زن برهنه در چنبرهی هولناک بکنم، نکنم
از سه چهار سالگی نقاشی کشیده است. مادر فرهنگی است و پدر مهندس در شهر اهواز. افشین در خانوادهای با عقاید گوناگون مذهبی، لائیک، لامذهب بزرگ میشود بدون آنکه چندان مشکلی بین آنها به وجود آمده باشد. جایی که هر کس جای خود را دارد. آزادگی عملاش در نقاشی به گمانم ریشه در این امر دارد و آن گونه که پس از سقوط از طبقهی ششم خانواده از او مراقبت میکنند نیز از جنبهای دیگر شخصیت او را میسازد. شخصیتی مهربان که مصیبتهای جهان او را همواره تحت تأثیر قرار میدهد.
دو بار مهاجرت کرده است. یک بار از خوزستان به تهران برای فرار از جنگ. مدتها با خانواده بی خانمان بودهاند. هزار مشکل داشتهاند که جا بیافتند. و بار دیگر زمانیست که ناگزیر به دیار غرب میرود. در آنجا فرصتهای بهتری برای بهبود دارد. ولی یک مهاجر است، غریب است، فلج است. بی پول است.
اینها همه نقش دارند در آفرینش کارهایی که ارائه داده است و شاید بیشتر از هر چیز این مصیبت سقوط. میمیری و زنده میشوی. مرده بودی یک جورهایی و حالا قدر زندگی را میدانی. زندگی را بیشتر از مرگ دوست داری و آن چنان نقش میزنی بر این سرنوشت که سرنوشتات را حالا دیگر خودت مینویسی.
این نقاش که تجربههای تلخ زندگیاش را مصور کرده است، خود را در کنار هنرمندانی چون فریدا و فرانسیسکو گویا قرار میدهد. جهانی شدن او نیز به علت بازتاب این تجربیات است. اگرچه مدتها طول میکشد تا یک کس، یک کسی که عمق کار او را خوب درک میکند، ارزش کار او را بفهمد. و افشین بر سر زبانها میافتد.
در کارهایش زنهای عریان با آناتومی بسیار زیبا از جهتی نشانگر عریان بودن ذهن هنرمند است؛ برهنگی در بیان ذهنیات. آن گونه که شهریار صیامی در گفت و گویش با حضار پس از نمایش فیلم از طریق اسکایپ مطرح میکرد، این دیدگاه وجود دارد که ناتوانی جنسی به دلیل از کار افتادن نخاع سبب شده است که نقاشی زنهای عریان جزء کارهای مورد علاقهاش باشد. به اعتقاد من اگرچه این امر نیز میتواند تأثیر در کارهای افشین ناغونی گذاشته باشد، اما این بینش یک جانبه است. میتواند از جانب کسانی مطرح شده باشد که سکس را مهمترین مسئله میدانند و نه فقط بخشی از زندگی. ما در کشورهای غرب که محدودیتهای سکسی بسیار کمتر است، میبینیم که برخی افراد گاهی سالها به دنبال روابط جنسی نیستند. کارهای هنری آنها میتواند حرف اول را بزند یا سرمایهاندوزی، یا مسافرت، نگارش خاطرات و…. افشین خود میگوید وقتی فلج شدم مهمترین مسئله برای من این بود که نکند دستانم توانائی نقاشی را نداشته باشند.
اگر ناتوانی جنسی عامل نقاشی زنان برهنه میبود، این سئوال مطرح میشود که چرا زنان را این گونه نگران و مضطرب و گاهی خشمگین یا مردد و خلاصه با دهها ذهنیت تلخ ترسیم میکند. زنی که عریان است و چنبره زده بر زمین به خود میپیچد چه چیزی را میخواهد بگوید. او میتوانست مثل خیلی از نقاشهای دیگر فقط بدن برهنهی زن را ترسیم کند. ما از این نقاشها فراوان داریم.
افشینی که از نوجوانی در تیررس بمبهای هوایی و تیرهای دوربر زمینی عراق در جنوب ایران قرار داشته، افشینی که فقط به علت یک گردهمائی دوستانه مورد غضب مامورین قرار میگیرد و از هراس دستگیری و محروم شدن از دانشگاه و غیره پا به فرار میگذارد و نتیجهاش افلیج شدن در تمام عمر است، زن عریاناش در نقاشی میتواند هولناک باشد و نماد پاک روح آن جوان حق کشتهای که خدشهدار شده است؛ موهای زنهای نقاشیاش را پریشان میکشد بر روی چهرهای که فقط رنگ تلخ دارد، چشمانش را مردد و گاه غضبناک. زن برهنهاش برقع توری بر سر دارد و چشمان سیاه درشتاش پر از پرسش.
نقاشی زن برهنه میتواند در عین حال اعتراض به پوشش باشد. پوشش اجباری در برابر طبیعتی که لخت است و اصیل و زیباست. و منظور از این پوشش، پوشش سر و اندام نیست. ما انواع و اقسام پوشش در جامعه داریم. برهنگی بدن میتواند نماد آزادی باشد در قبال زنجیرهایی که به دست و پا بستهاند و پوششهایی که برای بستن زبانها در شکلهای مختلف ایجاد کردهاند.
آیا خوب بود میمرد یا زنده میماند؟
در یک سکانس از فیلم صیامی یک سئوال مطرح میشود زمانی که افشین از شش طبقه سقوط کرد و فلج شد. و آن اینکه آیا خوب بود وقتی که افشین سقوط کرد و فلج شد میمرد یا زنده میماند. و سئوال دیگری که یکی از حضار پرسید این بود که آیا شهرت فعلی او میتواند در کارهایش تأثیر بگذارد؟
چنین بلایایی بر سر کسان دیگری نیز در ایران آمده است که صدایش را در نیاوردهاند. ما خبر نداریم از احوال آنان (صیامیمیگوید). اما افشین اگر اکنون در جایی هست که میبینیم، به علت آن عشقی است که از خانواده گرفته است، آن آزادی که از گوناگونی عقاید در خانواده به او رسیده است، از آن مهری که والدین ایثار میکنند و همهی زندگی را برای معالجهی او میفروشند. بالطبع این عشق و مهر و آزادگی را افشین از کودکی در زندگی روزمرهاش دریافت کرده است. عشق و آزادگی که در خود آموزش اتکاء به نفس را و امید را نیز به همراه دارد.
افشین اگر افلیج نمیشد کماکان نقاش قابلی میشد. اما نقاشیهایش عناصر دیگری را در برمیگرفت. به شکل دیگری و با حجم و بار و درد و خشونت کمتری. نقاشیهای او اکنون بازتاب خشونت جنگ و زور و محدودیت و دست بسته بودن و ناگزیری است که خود تجربه کرده است و این تجربهی شخصی بسیار متفاوت است از اینکه تو فقط شاهد ماجرا باشی یا شنوندهی وقایع. و کارهایش بازتاب کنتراست و تضادهای جامعهای است که از یک طرف همه محدودیت است و از جانب دیگر جامعهای است که نمیتواند آزاد نباشد. هراندازه دست و بالاش را میبندند افراد راه خود را باز میکنند. و همین تناقضهاست که تنش ایجاد میکند. و طرفین تضادها به طور دائم در تلاش هستند که چگونه تضاد را به نفع خود تمام کنند.
افشین و نقاشیهایش بازتاب تناقضها و تضادهای جامعهی ما هستند.
افشین ناغونی ادعای سیاسی بودن ندارد. ولی کارهایش پیامهایی را به بیننده ارائه میدهند که مسائل اصلی جوامع امروزی دنیا را مطرح میکنند. او خود را محدود به ایران نمیکند. و حال که نزدیک به دو دهه در غرب زندگی کرده است، آن جوامع را نیز خوب میشناسد. میگوید: “با تن لخت مشکلی ندارم، ولی اینکه تن لخت زن را وسیلهای برای تبلیغات کنند نمیپذیرم. با پوشش اسلامی زن مشکلی ندارم اما اینکه به زور روسری سر زنها کنند موافق نیستم.” میگوید: “وقتی به دور و برم در دنیا نگاه میکنم و خشونت و جنگ و فقر میبینم، چگونه میشود از گل وبلبل در کارهایم بگویم”. میگوید: “در شرق و هم در غرب مردسالاری وجود دارد.”
افشین ناغونی در یکی از مصاحبههایش گفته است: وقتی قلم مو را به دست میگیرم فکر میکنم خوشبختترین آدم هستم. پاسخ «آیا خوب بود میمرد یا زنده میماند؟» در اینجا داده شده است.
به گفتهی شهریار صیامی، کارگردان, این فیلم دو سال به طول انجامید تا تهیه شود. یک پروسهی یگانگی لازم بود در آغاز تا به تدریج یک خانوادهی سه نفری با افشین و همسرش و کارگردان تشکیل شود، همدیگر را حس کنند و فیلمیتهیه شود هرچه صمیمیتر و واقعیتر. پروسهی مشهور شدن افشین نیز هم زمان با این دورهی دو ساله بوده است. به همین علت فیلم به صورتی طبیعی قبل و بعد از اشتهار جهانی افشین را، و حال و روحاش را در این مقاطع منعکس میکند همراهِ گفت و گوهایی با نزدیک ترین دوستان که چهرهی همهی آنها مات است، و با صاحبان گالری و چند آرتیست انگلیسی در لندن. در دوران تهیهی این فیلم، افشین به گفتهی صیامی میگوید: شما مرا دوباره به ایران و آن فضاها بردید.
به اعتقاد من افشین با نقاشیهایش همیشه در ایران زندگی کرده است.
Out of Focus
افشین ناغونی را و سقوط اش از طبقهی ششم، آسیب دیدن نخاعاش، فلج شدن بدناش و شهرت امروزیاش را به عنوان یک نقاش بینالمللی بر روی ویلچر و با دستی نیمه فلج به ما میشناساند.
نقاشیهای بسیار بزرگ کوبیسم، امپرسیونیسم، کولاژ و به کارگیری رنگهای کنتراست سیاه و تیره از یک طرف و سرخابی و زرد و آبی از طرف دیگر در طرحهای زنان برهنه، سرباز با چهرهی شطرنجی، و قدمهای پای رهوار، تاریکیهای زندگی را از یک سو و روشنائیهایش را از جانب دیگر منعکس میکند؛ این آثار بازتابی هستند بسیار گویا از رنجهای تجربه شدهی هنرمند از دوران نوجوانی درخوزستان جنگزده، ممانعتهای مداوم مامورین برای جلوگیری از آزادیهای فردی و اجتماعی، مهاجرتهای داخل کشوری و خارج، و چالشهای سالها رنج ناشی از از دست دادن نخاع و فلج اعضای بدن و… از سر گرفتن زندگی. این فیلم که از طریق “پلان" در ونکوور به نمایش گذاشته شد، جوایزی را برده است و نقاشیهای افشین ناغونی به عنوان یک هنرمند بینالمللی هم اکنون در تمام دنیا با قیمتهای کلان در گالریها، در حراجیهای آثار هنری، و از طریق کلکسیونرها و ثروتمندان ایرانی و غیر ایرانی خریداری میشود.
سقوط از طبقهی ششم
در یک جمع با چند دختر و پسر جشنی دوستانه برپاکردهاند که ماموران به در میکوبند. هراس بر همه مستولی میشود. به پشت بام میگریزند. افشین پایش را بر روی سقف شیشهای یک پاسیو میگذارد. شیشه میشکند و افشین از ۶ طبقه به پائین سقوط میکند. دوستانش گرد او جمع میشوند. به زحمت صدایی از دهانش خارج میشود و آنها متوجه میشوند که او زنده است. در بیمارستان به مدت سه روز بیهوش است و پس از آن با درد شدید وقتی به هوش میآید یک حلقهی آهنی دور سرش محکم بستهاند. نخاعاش به شدت آسیب دیده است. سه سال بین مرگ و زندگی به سر میبرد. مدتی در ایران زندگی میکند. آنگاه والدین خانه و ماشین و هر چه دار و ندار را میفروشند تا وی را برای معالجه به لندن بفرستند.
سالها با فیزیوتراپی مداوم بر ناتوانی جسمی خود به تدریج غلبه میکند. مدتها نمیتواند نقاشی کند. اما تصمیم گرفته است که چیره شود بر آنچه که به سر او آوردهاند. دوستی یک قالب برای دستش تهیه میکند به گونهای که قلم مو بتواند در آن جای بگیرد… بالاخره پیروز میشود و دستش اگر چه کماکان کاملأ کارکرد اولیه را ندارد وهنوز خیلی کارها را توسط دستیار انجام میدهد، اما کار اصلی را پیش میبرد.
و این کار اصلی بازتاب حسهاییست از تمام دوران زندگی از طریق نقاشی: دوران نوجوانی در اهواز و بمباران دائمی خانهها در هنگام جنگ ایران و عراق، مهاجرت به تهران برای فرار از جنگ، آنگاه سقوط از طبقهی ششم، مداوای چندین ساله در ایران، مهاجرت به لندن، زندگی سخت با دست فلج بر روی ویلچر، و فقط ۳۵۰ پوند برای شروع زندگی از صفر، و ادامهی زندگی برای بهبود با نقاشی.
میگوید ۵-۶ سال فقط به به و چه چه میگفتند. یک گالریدار میگفت کارهایت روزنامه دیواریهای گندهاند. ارزش کار هنری ندارند.
تا اینکه عکس کودکی از کشته شدگان یک کشور جنگ زده او را تحت تأثیر شدید قرار میدهد. خود میگوید چگونه میشود این همه خونریزی و کشتار و بمباران عکسی این همه زیبا تولید کرده باشد. پایین بدن بچه در عکس بیشتر به سیاه و سفید میزند و چهرهی ناپدید شدهی او نقشی است انباشته از رنگهای سرخابی، زرد، قرمز، آبی. همان رنگهایی که افشین در کارهایش نیز به کار میبرد، و آن چنان ترکیباتی به آن میدهد که تمام واقعیتهای موجود از جنگ، وحشت، محدودیت، ترور، هراس، فرار و… در آن نقش میزند.
آن گاه یک گالریدار، نقاشیِ حاصل از این الهام از خشونت جنگ و قتل ودرد را به نمایش میگذارد، و فقط همین یک تابلو را. تابلو قبل از شروع افتتاحیه به فروش میرسد. و شروع میشود سیل درخواست گالریدارها برای نمایش آثار او. و اکنون بزرگترین نمایشگاههای لندن آثار او را به فروش میرسانند. حراجیها آثارش را با قیمتهای کلان میفروشند. کلکسیونرها و ثروتمندان و بخصوص ایرانیهای پولدار از همه جای دنیا برای خرید تابلوهایش صف کشیدهاند.
زن برهنه در چنبرهی هولناک بکنم، نکنم
از سه چهار سالگی نقاشی کشیده است. مادر فرهنگی است و پدر مهندس در شهر اهواز. افشین در خانوادهای با عقاید گوناگون مذهبی، لائیک، لامذهب بزرگ میشود بدون آنکه چندان مشکلی بین آنها به وجود آمده باشد. جایی که هر کس جای خود را دارد. آزادگی عملاش در نقاشی به گمانم ریشه در این امر دارد و آن گونه که پس از سقوط از طبقهی ششم خانواده از او مراقبت میکنند نیز از جنبهای دیگر شخصیت او را میسازد. شخصیتی مهربان که مصیبتهای جهان او را همواره تحت تأثیر قرار میدهد.
دو بار مهاجرت کرده است. یک بار از خوزستان به تهران برای فرار از جنگ. مدتها با خانواده بی خانمان بودهاند. هزار مشکل داشتهاند که جا بیافتند. و بار دیگر زمانیست که ناگزیر به دیار غرب میرود. در آنجا فرصتهای بهتری برای بهبود دارد. ولی یک مهاجر است، غریب است، فلج است. بی پول است.
اینها همه نقش دارند در آفرینش کارهایی که ارائه داده است و شاید بیشتر از هر چیز این مصیبت سقوط. میمیری و زنده میشوی. مرده بودی یک جورهایی و حالا قدر زندگی را میدانی. زندگی را بیشتر از مرگ دوست داری و آن چنان نقش میزنی بر این سرنوشت که سرنوشتات را حالا دیگر خودت مینویسی.
این نقاش که تجربههای تلخ زندگیاش را مصور کرده است، خود را در کنار هنرمندانی چون فریدا و فرانسیسکو گویا قرار میدهد. جهانی شدن او نیز به علت بازتاب این تجربیات است. اگرچه مدتها طول میکشد تا یک کس، یک کسی که عمق کار او را خوب درک میکند، ارزش کار او را بفهمد. و افشین بر سر زبانها میافتد.
در کارهایش زنهای عریان با آناتومی بسیار زیبا از جهتی نشانگر عریان بودن ذهن هنرمند است؛ برهنگی در بیان ذهنیات. آن گونه که شهریار صیامی در گفت و گویش با حضار پس از نمایش فیلم از طریق اسکایپ مطرح میکرد، این دیدگاه وجود دارد که ناتوانی جنسی به دلیل از کار افتادن نخاع سبب شده است که نقاشی زنهای عریان جزء کارهای مورد علاقهاش باشد. به اعتقاد من اگرچه این امر نیز میتواند تأثیر در کارهای افشین ناغونی گذاشته باشد، اما این بینش یک جانبه است. میتواند از جانب کسانی مطرح شده باشد که سکس را مهمترین مسئله میدانند و نه فقط بخشی از زندگی. ما در کشورهای غرب که محدودیتهای سکسی بسیار کمتر است، میبینیم که برخی افراد گاهی سالها به دنبال روابط جنسی نیستند. کارهای هنری آنها میتواند حرف اول را بزند یا سرمایهاندوزی، یا مسافرت، نگارش خاطرات و…. افشین خود میگوید وقتی فلج شدم مهمترین مسئله برای من این بود که نکند دستانم توانائی نقاشی را نداشته باشند.
اگر ناتوانی جنسی عامل نقاشی زنان برهنه میبود، این سئوال مطرح میشود که چرا زنان را این گونه نگران و مضطرب و گاهی خشمگین یا مردد و خلاصه با دهها ذهنیت تلخ ترسیم میکند. زنی که عریان است و چنبره زده بر زمین به خود میپیچد چه چیزی را میخواهد بگوید. او میتوانست مثل خیلی از نقاشهای دیگر فقط بدن برهنهی زن را ترسیم کند. ما از این نقاشها فراوان داریم.
افشینی که از نوجوانی در تیررس بمبهای هوایی و تیرهای دوربر زمینی عراق در جنوب ایران قرار داشته، افشینی که فقط به علت یک گردهمائی دوستانه مورد غضب مامورین قرار میگیرد و از هراس دستگیری و محروم شدن از دانشگاه و غیره پا به فرار میگذارد و نتیجهاش افلیج شدن در تمام عمر است، زن عریاناش در نقاشی میتواند هولناک باشد و نماد پاک روح آن جوان حق کشتهای که خدشهدار شده است؛ موهای زنهای نقاشیاش را پریشان میکشد بر روی چهرهای که فقط رنگ تلخ دارد، چشمانش را مردد و گاه غضبناک. زن برهنهاش برقع توری بر سر دارد و چشمان سیاه درشتاش پر از پرسش.
نقاشی زن برهنه میتواند در عین حال اعتراض به پوشش باشد. پوشش اجباری در برابر طبیعتی که لخت است و اصیل و زیباست. و منظور از این پوشش، پوشش سر و اندام نیست. ما انواع و اقسام پوشش در جامعه داریم. برهنگی بدن میتواند نماد آزادی باشد در قبال زنجیرهایی که به دست و پا بستهاند و پوششهایی که برای بستن زبانها در شکلهای مختلف ایجاد کردهاند.
آیا خوب بود میمرد یا زنده میماند؟
در یک سکانس از فیلم صیامی یک سئوال مطرح میشود زمانی که افشین از شش طبقه سقوط کرد و فلج شد. و آن اینکه آیا خوب بود وقتی که افشین سقوط کرد و فلج شد میمرد یا زنده میماند. و سئوال دیگری که یکی از حضار پرسید این بود که آیا شهرت فعلی او میتواند در کارهایش تأثیر بگذارد؟
چنین بلایایی بر سر کسان دیگری نیز در ایران آمده است که صدایش را در نیاوردهاند. ما خبر نداریم از احوال آنان (صیامیمیگوید). اما افشین اگر اکنون در جایی هست که میبینیم، به علت آن عشقی است که از خانواده گرفته است، آن آزادی که از گوناگونی عقاید در خانواده به او رسیده است، از آن مهری که والدین ایثار میکنند و همهی زندگی را برای معالجهی او میفروشند. بالطبع این عشق و مهر و آزادگی را افشین از کودکی در زندگی روزمرهاش دریافت کرده است. عشق و آزادگی که در خود آموزش اتکاء به نفس را و امید را نیز به همراه دارد.
افشین اگر افلیج نمیشد کماکان نقاش قابلی میشد. اما نقاشیهایش عناصر دیگری را در برمیگرفت. به شکل دیگری و با حجم و بار و درد و خشونت کمتری. نقاشیهای او اکنون بازتاب خشونت جنگ و زور و محدودیت و دست بسته بودن و ناگزیری است که خود تجربه کرده است و این تجربهی شخصی بسیار متفاوت است از اینکه تو فقط شاهد ماجرا باشی یا شنوندهی وقایع. و کارهایش بازتاب کنتراست و تضادهای جامعهای است که از یک طرف همه محدودیت است و از جانب دیگر جامعهای است که نمیتواند آزاد نباشد. هراندازه دست و بالاش را میبندند افراد راه خود را باز میکنند. و همین تناقضهاست که تنش ایجاد میکند. و طرفین تضادها به طور دائم در تلاش هستند که چگونه تضاد را به نفع خود تمام کنند.
افشین و نقاشیهایش بازتاب تناقضها و تضادهای جامعهی ما هستند.
افشین ناغونی ادعای سیاسی بودن ندارد. ولی کارهایش پیامهایی را به بیننده ارائه میدهند که مسائل اصلی جوامع امروزی دنیا را مطرح میکنند. او خود را محدود به ایران نمیکند. و حال که نزدیک به دو دهه در غرب زندگی کرده است، آن جوامع را نیز خوب میشناسد. میگوید: “با تن لخت مشکلی ندارم، ولی اینکه تن لخت زن را وسیلهای برای تبلیغات کنند نمیپذیرم. با پوشش اسلامی زن مشکلی ندارم اما اینکه به زور روسری سر زنها کنند موافق نیستم.” میگوید: “وقتی به دور و برم در دنیا نگاه میکنم و خشونت و جنگ و فقر میبینم، چگونه میشود از گل وبلبل در کارهایم بگویم”. میگوید: “در شرق و هم در غرب مردسالاری وجود دارد.”
افشین ناغونی در یکی از مصاحبههایش گفته است: وقتی قلم مو را به دست میگیرم فکر میکنم خوشبختترین آدم هستم. پاسخ «آیا خوب بود میمرد یا زنده میماند؟» در اینجا داده شده است.
به گفتهی شهریار صیامی، کارگردان, این فیلم دو سال به طول انجامید تا تهیه شود. یک پروسهی یگانگی لازم بود در آغاز تا به تدریج یک خانوادهی سه نفری با افشین و همسرش و کارگردان تشکیل شود، همدیگر را حس کنند و فیلمیتهیه شود هرچه صمیمیتر و واقعیتر. پروسهی مشهور شدن افشین نیز هم زمان با این دورهی دو ساله بوده است. به همین علت فیلم به صورتی طبیعی قبل و بعد از اشتهار جهانی افشین را، و حال و روحاش را در این مقاطع منعکس میکند همراهِ گفت و گوهایی با نزدیک ترین دوستان که چهرهی همهی آنها مات است، و با صاحبان گالری و چند آرتیست انگلیسی در لندن. در دوران تهیهی این فیلم، افشین به گفتهی صیامی میگوید: شما مرا دوباره به ایران و آن فضاها بردید.
به اعتقاد من افشین با نقاشیهایش همیشه در ایران زندگی کرده است.
No comments:
Post a Comment