حسین علیزاده: آدم ها میان و می رن
تاریخ می گه کی درست می گه
سخنرانی حسین علیزاده در
ونکوور (*)
گزارش و عکس: مهین میلانی
- هیچ مسئولی در اندازه ای نیست که بخواهد به من مجوز بدهد
- بعد از شش ماه، دو بیت می نویسی. دوباره باردار می شی. پُر می شی
- واقعی ترین مسائل را از راننده تاکسی می شنوی
- قبل از انقلاب موسیقی ایران فاجعه بود. فقط موسیقی پاپ. و کار فوق العاده ای نداشت
- قبل از اینکه فکر کنم که دشمنی کنار من هست، سعی می کنم کاری کنم که دل او را به دست بیارم
- من می تونم یک شعار بدم مرا تقی بزنند. باید فکر کنی چطور تداوم داشته باشی.
- موسیقی زحمت می خواهد درکش
- موسیقی سنتی فقط موسیقی فارس زبان ها نیست
- ارتقاء یعنی چقدر پیشرفت کنیم به معرفت مولانا برسیم
- احساس خوشی است احساس مقاومت
- اگر موسیقی بتواند، دوست و دشمن یکی خواهد شد
- آثاری را باید بوجود آورد که دل آدم های مخالف را هم به دست آورد
روایت قصه ی "راز
نو"
تنیده می شود در داستان عشق
حسین علیزاده به وطن
حسین علیزاده این بار با
سخنرانی در ونکوور کانادا، "هاربر سنتر" را به ارتعاش می آورد، هم چنان
که در صحنه ی "کی میک سنتر" با تار رعشه لرزاند بر جان و روح. هیچ گاه
موسیقی سنتی این همه برای من زیبا نبود. حسین علیزاده، با وقار، با قدرت، و با
نوای آنجا که نفس کشیدن را آموختیم، آنجا که رنگ را شناختیم، آنجا که صدا را
شنیدیم، مرا سه ساعت برد به میدان های اسب سواری ترکمن، به دشت های فراخ خراسان،
به کوه های بلند آذربایجان، به رودهای پرخروش کردستان.
آنها که روزهای پرشور،
پرشر، پرخون، پراضطراب، پر از عصیان، درد، مرگ و سراسر ماجراها ی دگرگونی های
دوران انقلاب را در 37 سال پیش تجربه کرده باشند هیچ گاه فراموش نمی کنند ترانه ی "
ژاله خون شد" علیزاده را که فریاد 17 شهریور بود. آلبوم "نی نوا" ی
او، "نی و نوا" ی او، تاریخ گذشته و حال ماست با پرداختی نوین از موسیقی
سنتی. موسیقی سنتی در این جا آن نیست که غم در دلت انبار می کند. نی تو را به گذشته های تاریخت می کشاند و بیش از هرچیز غروری
ملی در نهادت زنده می نماید. ما هیچ از هیچ کشور پیشرفته ای کم نداریم و حسین
علیزاده یک تنه با این اثر جاودانیِ آوانگارد چنین حسی در ما می کارد.
در "راز نو" برای
اولین بار ندای چند صدایی با شرکت دوزن و دو مرد سر می دهد:
فلک را عادت دیرینه این
است
که با آزادگان دائم به کین
است
و قطعه ی ترکمن:
"شور" بهترین واژه ایست که می توان برای این اثر به کار برد که چهارنعل
می کوبد برای آشتی، برای صلح، برای حفاظت آنچه از ایران زمین ایران ساخته است. از
شنیدن آن خسته نمی شوی؛ نوای لحظات آرامش توست؛ لحظات غرور آمیز تو؛ لحظات نگرانی
هایت که در تک تک هر ایرانی وجود دارد برای این مام وطن.
و "ساری گلین" که
به زبان فارسی، ترکی و ارمنی پيام آشتى و دوستى اقوام و مذاهب مختلف است.
راستی حسین علی زاده چرا این همه زیباست؟
این گزارش به نظر قطعه قطعه
می آید. ولی در واقع سخنرانی نیز قطعه قطعه بود. حسین علیزاده در میانه توضیحاتی
بر محور اصلی صحبتش، که همانا قصه ی "راز نو" و چگونگی آوردن زنان خواننده
بر روی صحنه است، برمی شمرد و دوباره باز می گشت به آن محور. مثل قصه گویی که فلاش
بک می زند به گذشته، یا پرانتزی باز می کند در توضیح گفتارش. ارتباطی پیوسته اما مابین
این قطعات وجود دارد و خواننده را متصل می کند به دنباله ی مسیر داستان. و در این
روایت گونه به طور مختصر و جامع برخی جنبه های مهم اجتماعی موسیقی در ایران، از
جمله هویت ایرانی موسیقی، چگونگی ترکیب آن با موسیقی کشورهای دیگر، چگونگی نگاه ما
به دگرگونی های اجتماعی مناسب با زمانه، و... را مطرح می کند که هرکدام جای بحث
های طولانی دارد. سنجیده و عمیق است و حاصل 50
سال تجربه ی هنری و لمس و حس نزدیک از چم و خم های فراز و نشیب ایران بعد
از انقلاب در بستر چالش های خردمندانه ی دست اندرکاران موسیقی ایران.
بخش های مهمی از صحبت های
حسین علیزاده خطاب به روشنفکران است که خود را با زمینه های فکری جامعه بیشتر آگاه
کنند و آلترناتیوهایی بجز راه انقلاب را در پیش بگیرند: "تمام دنیا رو در نظر
بگیریم. در تاریخ بجوئیم. جامعه را مطالعه کنیم. چقدر کار شد تا آن جوامع درست شد.
ببینیم نقش ما چیست؟"
پاسخ به سئوال ها نیز مکمل
نکات مطرح در سخنرانی است و هم چنین اشاره دارد به جنبه های دیگر این هنردیرپای
ایران، هنری که می رفت بعد از انقلاب 1357 به کنار گذاشته شود و به همت و پایداری بزرگان
موسیقی ایران نه تنها پا برجا ماند بلکه هم اکنون در ایران بخش مهمی از جوانان به
موسیقی سنتی و ملی جلب شده اند و نیز در سطح جهانی یکی از موسیقی های مطرح شناخته
شده است. پاسخ به سئوالات نیز نکات مهمی در برداشت که نمی شد آن ها را در این
گزارش نگنجاند.
نقل تمام گفتار مو به مو
امکان ناپذیر بود، آنگونه که سخن رانده شد. ولی در این گزارش کوشش بر این بوده است
که لحن محاوره به همان صورتی که گفته شد و تکه تکه گویی حفظ شود تا روح سخنرانی و
حضور هنرمند در متن گزارش بازآفریده شود.
سی و سه پل نمی گوید اجازه
بدهید من باشم
ما همیشه فکر می کنیم محروم
هستیم. اهل هنر و تفکر همیشه می نازیم که ما را درک نمی کنند. فکر می کنیم ما
تافته ی جدا بافته هستیم. همیشه حکومت ها وجود داشته اند. ما به نیروی جمع احتیاج
داریم که احساس غربت نکنیم. و جامعه به خودی خود حرکت می کند. ما درک های غلطی
داریم. ما احتیاج به مجوز نداریم.
من هیچ گاه زانوی غم توی
بغل نگرفتم. از هیچ مسئولی خواهش نمی کنم به من مجوز بدهد. هیچ مسئولی در اندازه
ای نیست که بخواهد برای کسانی مثل ما که نیم قرن در مملکت کار کرده مجوز بدهد.
احساس می کنم جزئی از مردم هستم. وقتی می گوئیم شجریان مثل اینست که می گوئیم عالی
قاپو، سی و سه پل. سی و سه پل نمی گوید اجازه بدهید من باشم.
من واقعا از جونم حرف می
زنم. یک روز به لطفی گفتم ما خیلی زود داریم مصرف می شیم باید بجنبیم. شبی که قرار
بود "راز نو" اجرا بشود -
تازه دوره ی خاتمی بود. من می تونم یک
شعار بدم مرا تقی بزنند. باید فکر کنی چطور تداوم داشته باشی. اگر فکر سیاسی داری
باید همه جا کارکنی. برای چی باید زود ما رو بگیرن. تو باید هنر زندگی کردن را
بدانی.
من تو بازار تهران مدرسه
رفتم. در ایران انقدر خوشبخت بودم که بیشتر نمی خوام یاد بگیرم. همین که الان
اینجا هستیم ، حس جمعی خوبی داریم. به دقت نگاه کنیم ببینیم کی درست می گه کی غلط
می گه. و با هدف صلح و دوستی فکر چاره جویی باشیم.
به دوسه نفر از مسئولین که
می دانستم چندان مخالفتی با حضور زنان در روی صحنه ندارند گفتم دو سه دقیقه
بگذارید اجرا بشود، بعد اگر مشکلی ایجاد شد جلوی آن را بگیرید.
یک دو بیتی می نویسی.
دوباره باردار می شی. پر می شی.
جامعه ی روشنفکری جا نخورَد
از اتفاقاتی که می افتد. ما هر روز نو می شیم. وقتی شوکه می شویم که آگاه از زمینه
های فکری جامعه نباشیم. مردم عادی خیلی بهتر مسائل را می بینند. واقعی ترین مسائل
را از راننده تاکسی می شنویم. از میوه فروش. آنها به طور ملموس در آنجا زندگی می
کنند. و یک چیز دیگر هم هست. وطنشون رو دوست دارند.
حکومت ها اومدن و رفتن. دل
همه لرزید. اما اگر کسی مخالفه یادش نره که این ایرانه. هر نسلی حرف خودش رو می
زنه. نسل های گذشته باید به ریشه ی مسائل نگاه کنند.
موسیقی که هنر انتزاعی است،
از این نظر عقب است. یک موسیقی دانی که سال ها در گوشه ی اطاقش کارهای بی نظیر می
کند می تواند مال همه باشد ولی ما یک کلمه از او نمی شنویم از تاریخ، اجتماع و از
هنرش.
موسیقی از دوره ی صفویه به
بعد ضررهای زیادی بهش خورد و افراد حرفه ای وطن را ترک کردند و کارهایشان را در
کشور دیگر بیرون دادند. در دوره ی قاجار ناصرالدین شاه حمایت می کند پشت صحنه برای
حرمسرا برنامه اجرا کنند. و الان حتی برای کسی که شاهنامه را حفظ است، موسیقی یک
وسیله ی سرگرم کننده است.
خلاصه دیدم می شود با کسانی
صحبت کرد. می شد که قهر کنم وقتی آنها گفتند نمی شود کار را اجرا کرد. و آنوقت بی
هنرترین آدم ها می شوند هنرمندهای بزرگ. دیالوگ داشتن. اگر دو کشور در حال جنگ می
توانند آتش بس بدهند، ما نمی تونیم این کار رو بکنیم؟ گفتم بگذارید چند دقیقه ادامه
پیدا کند. در تمرین ها احساس نیایش چندان نبود. اولین شنونده اولین کسی است که آن
را خلق می کند. در خلوتش. شش ماه خواستی چیزی بنویسی نمی شد. دو بیت می نویسی.
دوباره باردار می شی. پر می شی. وقتی فرزندت به دنیا می آید عشق دوباره جریان پیدا
می کنه. اثری که دارد می آید جلوی جمع دیگر چیزی نمی شنوی.
قبل از انقلاب موسیقی ایران
فاجعه بود. فقط موسیقی پاپ
وقتی گفتند موسیقی مشکل
داره، گفتیم موسیقی باید باشه. موسیقی بود و هست. درتمام دنیا وقتی موسیقی ایران
اجرا می شود این همه حامی از هم وطن های خودش و غیر ایرانی ها داره. قبل از انقلاب
موسیقی ایران فاجعه بود. فقط موسیقی پاپ. و کار فوق العاده ای نداشت.
دوره هایی از این سی و هفت
سال پیش می آمد که ما فکر می کردیم اگر موسیقی بتواند، دوست و دشمن یکی خواهد شد.
وقتی صدای زن را وارد کردیم، منتظر شدن ببینند چی می زنه. چرا یک مرد اعتراض نکرد
که چرا زن اجازه ی خواندن نداره؟ واقعا ممنوع نبود. یک سری اگر و مگر هایی داشت.
ولی وقتی به طور ملموس این مسائل دیکته می شوند باید چه کار کنیم؟ خود سانسوری
نکنید... دست به ابتکارهایی زدم بدون تبلیغات. خیلی ها زن را وسیله قرار می دهند
که جذب مشتری کنند. تبلیغات کاذب - عوام سازی. دچار عوام زدگی می شویم در زمینه ی
شناخت هنر. آثاری را باید بوجود آورد که دل آدم های مخالف را هم به دست آورد. خودم
کارهایی کردم. پلی فونی (چند صدایی) چگونه در اینجا می تواند باشد؟ پس فکر کردم هم
زن می تواند باشد و هم مرد. بعد منتشر شد به عنوان "راز نو".
در دانشگاه ایران هنر تبدیل
شده به درس های خشک. اگر در ایران موسیقی مهجور است فقط یک طرف را محاکمه نکنید.
موسیقی همیشه شنونده ی آگاه می خواهد. اگر بی طرف بودیم چنین موسیقی وجود نداشت.
موسیقی ایران در جهان نقش
دارد. و مدیون هنرمندان ایرانی است. و آنها باور ندارند. من دردم این نیست. جوامع
شناخت نسبی دارند. رادیو- تلویزیون هر اخباری را پخش نمی کنند. هر موسیقی را نمیشه
پخش کرد. مردم اجازه نمی دهند. اگر رادیو- تلویزیون نماینده ی مردم باشد، نمی شود
ابتکارهای کاذب به مردم داد. با خشونت هم نمیشه. قبل از اینکه فکر کنم که دشمنی
کنار من هست، سعی می کنم کاری کنم که دل او را به دست بیارم. من و لطفی و گروه
شیدا را با اسلحه مانع شدند. جامعه هرج و مرج داشت. تمام دنیا رو در نظر بگیریم.
در تاریخ بجوئیم. جامعه را مطالعه کنیم. چقدر کار شد تا آن جوامع درست شد. ببینیم نقش
ما چیست؟
ارتقاء موسیقی گره خورده به
شنونده ها
آدم ها میان و می رن. تاریخ
می گه کی درست می گه. هنر نقش واقعا بی طرف و درستی رو داره. تاریخ تحت تسلط حکومت
ها نوشته شده. موسیقی ادبیات صوتی ماست که سابقه دارد نسبت به ادبیات. ادبیات با
کلام سرو کار دارد. موسیقی زحمت می خواهد درکش. با دل و احساس. آنچه که در روستاهای
ما اتفاق می افتاد. موسیقی ای که ما در خراسان داریم و در دیگر نقاط. در ادبیات ما
مردم خدا می شوند. اتفاق خاصی افتاده و بین مردم را فاصله انداخت، و درک از
خودمان، و شرایط خودمان. همیشه فکر می کنیم درست فکر می کنیم. نه فقط در 37 سال
گذشته که در یک قرن پیش. همیشه فکر می کنیم چیزهایی به ما تحمیل شده.
تحولات زیادی در نسل های
بعد بوجود آمده. ولی با وجود محدودیت ها ما در دنیا خیلی سرمان بلنده. ارتقاء
موسیقی گره خورده به شنونده ها. انسان روز به روز با سال ها تغییر می کند و
معرفت...اینترنت برعکس ما را متوقف می کند. ارتقاء یعنی چقدر پیشرفت کنیم به معرفت
مولانا برسیم. جامعه باید خود را تازه کند که این را درک کند.
نکاتی از پاسخ به سئوالات:
ما همیشه ناراضی هستیم. می
پرسیم چطوری؟ میگه اِی. حالت خوبه؟ بدنیست. بلد نیستیم بگیم خوبیم. فکر می کنه چشت می زنه.
می پرسی خوب پیش می ره؟ می گه انقدر
سخته... چقدر بدهکاریم. زندگی در ایران جریان دارد. تعداد کارگردانان زن ما در
ایران را هیچ جا در دنیا ندارد. نسل جوان ما بیشتر دنبال هویتش است.
نیاز هست که تعادل در سراسر
جهان برقرار شود. آیا همیشه باید انقلاب کنیم؟ باید زمینه اش بوجود بیاید در جامعه
ی روشنفکری، باید فکر کینم چه باید کرد. آلترناتیو هایی بوجود می آید که به هویت
خودشان نگاه می کنند. همیشه تغییرات به خاطر حفظ هویت بوده است. شکل دیگر از
مقاومت که با بشر سازگار باشد می بایست طرح زده شود.
آیا نسل ها رابطه ی خود را
با تاریخ برقرار می کنند؟ چرا ما برای عرضه ی هنر خود به غیر ایرانی نزدیک شویم؟
چرا وقتی می خواهیم یک موسیقی ترکیبی درست کنیم باید به سراغ آمریکائی ها برویم؟
مگر ما موسیقی نداریم. می ببینید یهودی منوهین در مقابل راوی شانکار دوزانو زد.
هندی ها با موسیقی خود غربی ها را
به طرف خود می کشند. همه ی دنیا جنگه و همه مخالفند. در زمینه ی موسیقی می خواهند
با یکدیگر هم بستگی داشته باشند. این دو می دانند راجع به چه مفهومی دارند صحبت می
کنند.
باید تحولاتی ایجاد بشه نه از
زاویه ی خود کم بینی. هویت خودمان را پاک نکنیم. ما نت هایمان را به زبان فرانسه
می خوانیم. هندی ها اصطلاحات فارسی در موسیقی خود به کار می برند. گفتند سئوال و
جواب. گفتم خوب این که فارسی است. گفتند
سی تار. آقای کارزای شیک
پوش ترین مرد شناخته می شود. او با لباس افغانی همه جا حاضر می شود. افغانی ها
لباس خود را می پوشند.
من در بازار بزرگ شدم. مرکز
تهران توپخونه بود که هنوز بافت خود را دارد، هویت خود را. از پیچ شمران به آن طرف
خارج شهر بود. به دبستان حافظ می رفتم و هر روز چهار بار از توی بازار رد می شدم.
موضوعات موسیقی من از موضوعاتی است که در
عالم بچگی با آن بزرگ شدم. دوران بچگی من با بازار گره خورده است. بازار برای
من تونل سحرآمیزی بود. فانتزی. بازار
پارچه فروش ها دنیای رنگ بود، بازار فرش فروش ها. نمی دانستم که در آینده به کار
موسیقی مشغول می شوم. ولی همه ی اینها چیزهایی شد برای کار من در آینده. دسته های
روز تاسوعا عاشورا، نور، شمشیر، غذای توی مسجد. دسته تا تمام شود چهار ساعت طول می
کشید. تجسم این همه با آن علم ها و سنج ها و برنامه ها همه درفرهنگ با ما عجین شده
است.
درصد بیشتری از کارگردان
های ما از موسیقی چیزی نمی دانند. کیا رستمی آفتابه را تا فلان جا می برد که فرهنگ
ما را نشان دهد ولی از موسیقی ویوالدی استفاده می کند. بعضی ها نمونه می آورند و
می گویند عین این را درست کن. فیلمش را در شاه عبدالعظیم گرفته می خواهد آهنگ بتهوون
بر روی آن بگذارد. من همه ی این سفارش ها را رد کردم. این توهینی است به موسیقی
دان. تازه مگر ما خودمان نمی توانیم موسیقی خوب درست کنیم؟
در ساختن موسیقی فیلم
صداهای توی فیلم می گوید چه چیزی جایگزین شود. در فیلم گبه ی مخملباف صدای سم اسب،
صدای آواز و....من در این فیلم با تصاویر زیبایش خیلی چیزهای تازه در موسیقی یاد
گرفتم. موسیقی تصویری استفاده ی درست از تصویر و اصوات موجود در فیلم است برای
موسیقی.
همه جور موسیقی تو موسیقی
ایرانی هست. ایران سمبلی است از همه ی دنیا. موسیقی جهان از یک جا بلند نشده. از
طبیعت برآمده، از دل مردم بیرون آمده. در دنیای غرب خیلی اطو کشیده بود موسیقی
کلاسیک. فرهنگ متنوعی در نیم قرن گذشته پیدا شده.
ما تجربه نمی کنیم چون ترس
داریم فرهنگمان از بین برود. غرب چون ترس از دست دادن فرهنگ خودش را ندارد، اجازه
می دهد فرهنگ های دیگر وارد شوند و این در مقاطع تاریخی ادامه پیدا می کند تغییر شکل می دهد. اگر آمریکا همراهی می کند با
همه ی فرهنگ ها، خود را با بقیه ی فرهنگ ها غنی می سازد. 30 سال پیش در کانادا همه فقط مک دونالد می
خوردند. الان انواع غذاهای متنوع خورده می شود و مردم لذت می برند. در اروپا،
فرانسه مهد تمدن، مک دونالد فروخته می شه. همه جا شبیه می شه. در موسیقی نیز همین
طور است. کشورهای غربی زمینه را باز کرده اند که با فرهنگ های دیگر فرهنگ خودشان
تقویت بشود. در دانشگاه غرب از فرهنگ های دیگر زندگی می کنند. ما باید تجربه کنیم
و اگر جواب نداد از راه دیگری وارد شویم.
گوش مردم به شکلی عادت می
کند به تکنولوژی ای که جهان در موسیقی ایجاد کرده است. در کردستان به جای سرنا از
کی بورد استفاده می شود. از موزیکولوژی غربی استفاده می کنیم برای رشد موسیقی غیر
غربی. در ژاپن دیدیم همه بور هستند. اونا سیاه تر از ما هستند. رنگ می کنند. ساز
سنتی تو ژاپن پیدا نمی شد. کوروساوا چه قشنگ از موسیقی ژاپنی استفاده کرد.
موسیقی ایران باید در
دانشگاه های ایران شناخته شود. موسیقی ایران فقط متکی به ادبیات فارسی و فرهنگ
فارسی زبان ها نیست. خواننده های محلی ما زندگی واقعی را ترسیم می کنند. اگر
برنامه ریزی شود که موسیقی ایران شناخته شود، فرهنگ از طریق موسیقی شناخته می شود.
موسیقی سنتی فقط موسیقی فارس زبان ها نیست. هر فرهنگ فرهنگ خود را دارد. حاجی
قربان قوچانی که در جهان مشهور است هیچ سواد آکادمیک نداشت. رابطه ی خوبی آذری
ها با موسیقی داشته اند و دارند و خواهند
داشت. با استاد سلیمی آیریلیق رو کارکردیم که رشید بهبوداف اون رو در اصل خونده
بود. ولی الان اغلب مردم در تبریز فارسی حرف می زنند. رادیو تبریز در حرف زدن به
زبان ترکی چالش زیادی با خود دارد. در حالی که در باکو ترکی را به خوبی حرف می
زنند.
فراگیری موسیقی سخت است.
بخش مهم آن ذاتی است ژنتیکی است. استعداد
هست زمینه باید فراهم شود. ما به بلوغ
فکری دیر می رسیم. در آموزشگاه تدریس بر این پایه قرار ندارد که قرار نیست همه دکتر و مهندس بشوند. که
هرکس می شود که نجار بشود، موسیقی دان بشود.
یکی از برنامه ی کمدی می خنده یکی گریه می کنه. برای اینکه پس زمینه های
فرهنگی مختلف وجود داره. بر می گرده به پتانسیل فکری هرکسی. کتاب سنگینی را انتخاب
می کنی. گاهی فکاهی می خونی، یا ممکنه هرچه تلویزیون پخش می کنه ببینی. ولی شعر
جوک نیست. باید خیام را یک جور دیگه خوند.
در رادیو فرهنگ فرانسه
معلوماتی را آدم های خاص می دهند و زمینه فراهم می کنند برای رشد فرهنگ. خیلی جدی
است.
در کانون پرورش فکری کلاس
های آموزشی در همه ی زمینه های هنری وجود داشت که در تمام نقاط برگزار می شد. خیلی
از شاگردان آن کلاس ها حالا جزء هنرمندان شناخته شده هستند. باید هرکسی خودش را
پیدا کند. من در بچگی می دیدم شعر می گفتند من هم اراجیفی می گفتم. مثل بچه هایی
که زود به حرف زدن می افتند. تجربه بزرگترین سرمایه ی هنر است. تجربه کنید.
باید ببینیم چقدر عمیق به
موسیقی توجه می کنیم. فکر کنیم شاید مشکل از خود ماست.
من که قانون گذار نیستم.
اما امیدوار باش
در پاسخ به این سئوال که
آیا موسیقی جاز می تواند در ایران پا بگیرد:
این موسیقی از دل آدم
ها در آمده است چطور می تواند فقط مال
اینها باشد. یک زمان قشر مخصوصی به کنسرت ها می رفتند. با فکل و کراوات و فقط برای
این که به کنسرت بروند می رفتند، در حالی که باخ و بتهوون مال همه است. هر آدم
متفکری هر موسیقی دیگری را دوست داشته باشد، با موسیقی جاز همه ی لحظه هایش را
تقسیم می کند.
در باره ی اولین بار که
"رازنو" چند صدایی اجرا شد:
تک نوازی چهار خواننده دو زن
دو مرد یک تار و یک ساز کوبه ای.
احساس خوشی است احساس مقاومت. مثل احساس شهادت است و یک همبستگی و همدلی. در گروه،
در تمرین، این حس ایجاد نشد. در مقابل جمع حس نیایش بود، یک حس روحانی خاص که
تعریف نشد از چه دیدگاهیست . سکوت کامل در ثانیه های اول برقرار شد.
و سئوالی که من در این
برنامه مطرح کردم : " شما گفتید که هیچ کس نپرسید چرا زنان بر روی صحنه نمی
توانند بیایند، آیا مردان در دیگر زمینه های نابرابر زنان با مردان در ایران حرفی
زده اند، مسائلی مانند اینکه زن نصف مرد شمرده می شود، نصف مرد ارث می برد، شهادت
دو زن برابر یک مرد است، بعد از طلاق حق سرپرستی با مرد است. حق طلاق ندارد، حق
خروج بدون اجازه ی همسر ندارد، نمی تواند قضاوت کند، ریاست جمهور شود و غیره؟ و
حال که شما توانستید زنان را با درایت بر روی صحنه بیاورید، آیا می توانید راهیاب
هایی در این زمینه نیز داشته باشید؟
لازم به تذکر است که یکی از
برگزارکنندگان دیرتر با این سئوال
مخالفت کرد که این برنامه چنین سئوالی را بر نمی تابید زیرا سخنرانی تنها مربوط به
موسیقی بود.
به نظر من چنین نیست. اتفاقا چکیده ی گفتار حسین علیزاده بر این مبناست که
موسیقی خوب می تواند تمام فرهنگ جامعه را در بر گیرد. وی از شیوهای های دگرگونی در
جامعه سخن گفت از جمله اینکه انقلاب تنها راه حل نیست. می گفت هنر زندگی این نیست
که کاری کنی تق بیایند و تو را بکشند. باید به آلترناتیوهای دیگر اندیشید. وی به
روشنفکران بخصوص نسل های قبلی به طورعموم انتقاد داشت که گمان می کنند تافته ی جدا بافته از جامعه اند. او از
راننده تاکسی صحبت کرد که واقعی است و بسیاری مسائل دیگر که در گزارش آمده است و
فقط به موسیقی نمی پردازد بلکه به تمام جامعه ارتباط می یابد.
حسین علیزاده در پاسخ می
گوید: فمینیسم بودن مخالف بودن با مردان نیست. قوانین جامعه را هم بافت های جامعه
می سازد و شرایطی که به آن دیکته می شود. ولی ما همیشه به واژه ی "
امید" که ما آن را ساخته ایم و در اوج ناامیدی یکی می گوید امیدوار باش دلمون
روشن می شه. در تاریخ بشر، در جوامع، تساوی به صورت نسبی وجود داشته است. هنوز
سوپرانو را در غرب پسربچه های نابالغ می خوانند. کشورهای غربی پیشرفت های عجیب و
غریبی کردند و به دلیل پیشرفت های تکنیکی مدرن بر دنیا حکمروائی می کنند. کوکاکولا
درست می کنند به جای اسلحه که همه ی دنیا آن را می خرند، اگر چه که می گویند مضر
است.
پاسخ به سئوال بسیار کلی
بود. نابرابری زن و مرد در ایران علی رغم مکان های بسیار والایی که اقشاری از زنان
ما در ایران و در خارج از ایران کسب کرده اند و چالش دائمی برای تساوی حقوق حتی در
میان زنان ظاهرا عادی وجود دارد، اما بسیار دورتر از آن فمینیستی است که برخی زنان
در غرب آن را به عنوان وسیله ای استفاده می کنند برای مخالفت کردن با مردان. با
این حال پاسخ کلی خود بسیار پرمعنا بود:
من که قانون گذار نیستم.
اما امیدوار باش.
(*) برنامه ای از جانب
"مرکز هنری نوا" و با حمایت "سرای ایران"
No comments:
Post a Comment