Thursday 27 August 2015

آیا چیزی مثل زندانی و زندانبان وجود دارد؟
 
 
آقایان علی نگهبان و نانام (حسین فاضلی)،
 
مطلبی که آقای علی نگهبان زیر نام "زندانیی که عاشق زندانبانش شد"، در شهروند بی سی منتشر کردند، مطلبی بود که خیلی بحث های اساسی را می تواند باز کند. مسئله ی صرف افطار تعدادی از هنرمندان کشور با رهبر پیش از این از جانب فرج سر کوهی نیز در فیس بوک او مطرح شده بود.  و تعدادی مخالف و موافق بر سر آن مباحثه کرده بودند. هم در آن زمان لرزش های نگارش مطلبی در این زمینه در من به تپش افتاد.
اما پاسخی که نانام به نوشته ی علی نگهبان می دهد، مرا در نهایت جلوی کامپیوتر می نشاند. نانام به دلیل صراحت کلام تکلیف تو را با خودش خیلی راحت تر روشن می کند. او یک پست مدرنیست است که به قول خودش می گوید فرق بین مدرنیست ها و پست مدرنیست ها اینست که مدرنیست ها خارکسته اند و نمی گویند ولی پست مدرنیست ها خارکسته اند و می گویند که خارکسته اند.
افکاری که این نوشته را سبب ساز می شوند تازه در من بوجود نیامده اند. سال ها پیش از این، زمانی که از اروپا به ایران بعد از انقلاب برمی گردم و با مردمی روبرو می شوم که حس بیگانگی را حتا در خانواده ی لائیک خودم بسیار شدید در وطنم در من ایجاد می کنند، به این نتایج می رسم.
و سپس یک روز فرزان گوران، سردبیر مجله ی دنیای سخن به من گفت: " ببین من و تو هیچ فرقی با خلخالی و زهرا رهنورد نداریم. فقط من عمامه ندارم تو هم چادر به سر نمی کنی. "
 
من معتقد نیستم چیزی مثل زندانی و زندانبان وجود داشته باشد. حاکم و محکوم، ظالم و مظلوم، رئیس و مرئوس همه از یک آبشخور آب خورده ایم. هیچ ربطی هم اساسا به اعتقادات مذهبی ندارد. اگر چه تشدیدش کرده است. فقط اینکه در کدام موقعیت قراربگیریم، یکی از این دو نقش را بازی می کنیم. نگاه کنیم به اطرافیانمان ببینید چگونه با زن و بچه و شوهر و خواهر و برادر و پدر و مادر و دوستان و اطرافیان  خود برخورد می کنند. نگاه کنید هیچ آیا دو نفری را دیده اید که شرکای خوبی با هم باشند، که وقتی حرف می زنند، عمیقأ به حرف طرف مقابل احترام بگذارند ، که از قبل پیش داوری نداشته باشند و از قبل گارد نگرفته باشند که یک چیزی بگویند که طرف را "خیط" کنند؟
آیا دیده اید که دو نفرسیاسی، ادیب، هنرمند شروع به بحث بکنند به هم انگ نزنند یا به هم ببخشید "پارس" نکنند؟ یا خیلی بخواهند ظاهر قضیه را حفظ کنند وقتی که از هم جدا شدند، در ته ذهنشان طرف را به کل از روی زمین حذف نکنند؟
آقای نگهبان صرف نظر از توهمی که به مبارزات برخی هنرمندان ما دارد - حال بگذریم که اصولأ ما اگر الان بخواهیم مبارزه را معنی کنیم چه معنایی برای آن داریم، و دیدگاه ما در 40-50 سال پیش از این و حالا چه تفاوت هایی باید داشته باشد - راه حلی در پیش پای هنرمندان برای چاپ آثارشان می گذارد که در واقع امروز با پیشرفت تکنولوژی رسانه ای همه به آن دسترسی دارند و احتیاجی نمی بیند که برای گرفتن جواز دست بوس زندانبان بروند. و این امر را درغالب یک گفت و گوی سالم پیش می برد. بگذریم که ما نمی دانیم که آیا این هنرمندان آیا برای گرفتن جواز اثر خود سر سفره ی رهبر می نشیند یا مسئله می تواند پیچیده تر از این باشد.
 
مسئله ی سانسور و گرفتن جواز مختص درون ایران نیست. در خارج از کشور کسانی که درگیر کارِ حرفه ای با سردبیران روزنامه های ایرانی بوده باشند، و بخصوص با مسائل خاصی درگیر بشوند، می بینند که طرز تفکر و نحوه ی عمل هیچ فرقی با آنچه درایران می گذرد وجود ندارد.
مثالی بزنم از خودم به عنوان یک روزنامه نگار حرفه ای: شایدعده ای به خاطر داشته باشند چند سال پیش از این که هنوز فیس بوک نقش رسانه ی خبررسانی جهانی را پیدا نکرده بود، گزارشی از سخنرانی آقای براهنی در ونکوور نوشتم و در روزنامه ی شهروند تورنتو به چاپ رسید. این گزارش را نشریات دیگر از جمله اخبار روز نیز به چاپ رساندند. آقای براهنی از این امر رضایت نداشت و در تخطئه ی من نامه ای به روزنامه ی شهروند نوشت.  من در جواب ایشان نامه ای نوشتم. ولی چاپ نکردند. تحت تأثیر نفوذی که اسم و رسم و شهرت آقای براهنی داشت. می دانید که روزنامه ها از دیدگاه قانونی وعرفی موظف هستند که اگر پاسخی به نامه ی چاپ شده برسد، آن را منتشر کنند.
من معطل نکردم و این نامه را در بلاگ خودم نوشتم که آن زمان خواننده های زیادی داشت و سپس به روزنامه های دیگر فرستادم و تعداد زیادی از نشریات اینترنتی نیز جوابیه ی مرا منتشر کردند. و این نامه بیش از آنچه که آقای براهنی و سردبیران نشریه ی شهروند در تورنتو و ونکوور تصورش را می کردند خوانده شد.
از این مثال ها بسیار دارم به دنبال تجربیات کاری.
و به عبارتی به گفته ی آقای نگهبان امروز می توان صدای خود را به شکل های مختلف به گوش دیگران رساند.
 
این مثال را از این جهت می زنم که توهم است اگر گمان کنیم بین مخالفین رژیم کنونی ایران و حاکمان امور به لحاظ شکل تفکر و اساس و ریشه ی آن تفاوت اساسی وجود داشته باشد حتی اگر به میزان 37 سال دوری از انقلاب و دو اقیانوس فاصله افتاده باشد. همه ی حرف ها بیشتر در سطح است. و بی دلیل نیست. ما قرن ها با زور و کلیشه و قوانین اجباری عرفی و شرعی و قانونی غیر انسانی و غیر طبیعی زیسته ایم. پدران و مادران و برادران و رؤسا و مدیر مدرسه و معلم و همه ما را در منگنه نگه داشته اند. ما را تحقیر کرده اند اگر حرف دیگری زده ایم، اگر رفتار دیگری داشته ایم. همیشه به ما حس گناه داده اند  و ما را واداشته اند که همیشه گارد بگیریم، همیشه جبهه گیری کنیم.
حال وقتی نانام می گوید: " باید سوفیستیکه باشی، باید الگانس فکری داشته باشی، باید اشرافیت روحی داشته باشی و مهمتر از همه باید همتی بلند داشته باشی که حرف غیر خود و ضد خودت را به بهترین وجهی تحمل کنی"، اما نام چند تا نویسنده را می شمارد و می گوید که " بسیاری از این ها یک عده چپولِ به لحاظ فکری چاقوکش بودند، با حرف های باسمه ای، پوپولیستی و نشخوار شده "، یعنی به عبارتی هیچ گونه تحملی حتی در کمترین وجهش در اینجا دیده نمی شود.
 
وقتی می گوئیم تحمل کنیم، یعنی احترام بگذاریم به آنچه آنها می گویند، هر آنچه که باشد. هیچ چیز مطلق نیست و چه بسا آنچه ما الان می اندیشیم به زودی خلاف آن به ما ثابت شود.  در این زمینه ما مثال های فراوان بخصوص در زمینه ی انقلاب های اجتماعی کشورمان داریم. به جز اینکه همواره باید شرایط تاریخی و حد و حدود تفکر و اندیشه و آزاد اندیشی هر دوره در هرجایی را مد نظر داشت.
 
احترام به دیگران به معنای پذیرش حرف وعمل آنها نیست. چرا که اگر خیلی حرف و عمل آنها اهمیت داشته است در دگرگونی تاریخ اجتماعی ما، می شود برخوردی علمی ولی محترمانه با هدف گفت و گو برای رشد خرد جمعی پیش کشید. محمد مختاری را فراموش نکنیم. او یک فیلسوف بی نظیر بود.  
نوع برخورد خصمانه ی نانام هیچ جایی برای گفت و گو که سهل  است حتی برای یک سلام و علیک دوباره باز نمی گذارد.
ما اگر نمی توانیم برخورد محترمانه و آشتی جویانه با کسانی که دست کم آنها را در جبهه ی حاکمیت نمی شناسیم، داشته باشیم، باید مشکل را در نوع بینش خود به حرکت ها برای رشد جامعه ببینیم.
 
خانم سان سوچی رهبر حرکت های مردمی برمه، حتی یک بار دشنام به حکومت غدار پلیسی برمه نداد. تنها صفتی که برای حکمرانان می شمرد "احمق" بود.
و خشونت و ظلم حکومت پلیسی برمه بر هیچکس ناآشنا نیست.  حکومتی که ایدز در آن بیداد می کرد، و تجاوز به بچه های خردسال و میزان کارگران خردسال آن جزء آمار اولین کشورهاست.
 
صرف افطار با رهبر آری یا نه؟
 
من معتقدم نه تنها با رهبر می توان شام افطاری خورد بلکه می توان با او و دیگر سردمداران نشست و گفت و گو کرد. در تاریخ مبارزات جهان ما نمونه هایی بسیار از این نوع داریم.
جنایت هایی که این آقایان مرتکب شدند، در تاریخ مشابه نداشته است. اما مگر استالین کمونیست نیز چنین نکرد؟ آنها که در تشکیلات های سیاسی مخفی ایران نقشی داشته اند، دیکتاتوری هیرارشیک و اولیگارشیک این تشکیلات را خوب تجربه کرده اند.                  
خیلی جنبه ها را باید بررسی کرد. برادر 17 ساله ی من با اعتقاد راسخ به خدا، فقط به خدای خود با دست یک بار فلج شده در جنگ باز رفت و در عوض استخوان های شاید یک عراقی را در کیسه برای مادر نگون بخت من آوردند. آن بچه سال چریک فدایی نیز با اعتقادی به همین میزان راسخ سیانور زیر زبانش می گذاشت و در عملیات چریکی شرکت می کرد. بسیاری از افراد که در آن زمان چپ ها را دشمن می پنداشتند، دیرتر تجدید نظر کرده اند. دیو صفتی و فرشته سیرتی بشر دو سوی شمشیرند. فراموش نکنیم. همه ی ما از "موهبت" هر دو سو برخورداریم.
و تاریخ با اتفاقاتی که کنار هم می افتد کارهایی می کند عجیب و غریب.
منی که این حرف ها را می زنم، فقط در ده سال اول انقلاب 15 نفر از عزیر ترین کسانم را با این انقلاب از دست داده ام.  من زندگی و همه چیزم را از دست داده ام. این را می گویم که سوء تفاهم نشود نفسم از جای گرمی بلند می شود. آزاد زیسته ام و خواهم زیست. بینش های غلطم را در کتابم "تهران کوه کمر شکن" به صراحت باز گفته ام.  
انسان ها پیچیده تر از آنند که با سیاه و سفید کارش را انجام دهی. خاکستریِ میان این دو رنگ طیفی دارد به وسعت زندگی بشریت.
 
 معتقدم که چپ رویِ نیروهای چپ ما از آغاز انقلاب دنباله ی همان بینش های غلطی بود (علیرغم تمام انگیزه های عدالت خواهی بسیار قوی که در تک تک مبارزین آن زمان قائل هستم) که از جنبه هایی در سپرد ن کشورمان به دیکتاتوری و توتالیتاریسم تا حدودی نقش داشته است؛ که این نیز جدا از آن آموزش های غلطی که از دوران کودکی در خانواده و جامعه گرفته بود نیست.  
من اعتقاد دارم چپ ایران نسبت به بختیار مواضع غلطی داشت، نسبت به بازرگان، نسبت به بنی صدر، نسبت به خاتمی، نسبت به موسوی و کروبی و هم الان نسبت به روحانی.
چپ ما نسبت به شاه ایران نیز دیدگاه درستی نداشت. چپ ایران جامعه را نمی شناخت. چپ ایران بی سواد به معنای خاص کلمه بود. چپ ایران در بست دیدگاه های کمونیستی را از غرب بدون توجه به شرایط خاص ایران پذیرفته بود آنهم فقط از دیدگاه بسیار سطحی فلسفی. چپ های ایران شیعه های کمونیست بودند.
 
امروزه دوره ی انقلاب به شکل انقلاب بورژوازی فرانسه یا انقلاب اکتبر به سر آمده است.  می بایست راهکارهای مناسب تری یافت. زمان البته خود این راهیافت ها را بهتر نشان خواهد داد.
و از راه دور بهتر است نسخه برای داخل نپیچیم.
بودن در ایران خود صبر ایوب می خواهد و دست و پنجه نرم کردن با همه کس در هر زمینه چالشی است بس دشوار.
 
 
 
 
 
 
 
 
 

No comments:

Post a Comment